رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 87 3.3 (3)

9 دیدگاه
  سفته هارو توی هوا تکون داد و غمگین تر از قبل ادامه داد: _فکرمیکنی تورو بخاطر این لعنتی ها نگهداشتیم؟ من اینارو همون شب که گفتم ماشینم رو میفروشم از بابا گرفته بودم! جلوی صورتم تکونش داد وبعد تیکه تیکه اش کرد ودورشون انداخت! _از اولشم اومدنت به اون…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 220 4 (3)

39 دیدگاه
  بودنش اینجا قابل پیش بینی نبود خصوصا که بد ازش شاکی بودم اما این موضوع که احتمالا اومدنش رو با مونای آب زیرکا هماهنگ کرده بود چندان دور از ذهن نبود. و من مونده بودم چه واکنشس نسبت به حضورش نشون بدم !؟ به قدر تمام لحظاتی که دلم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 58 0 (0)

5 دیدگاه
  چاقو رو برداشتم و یه صندلی برداشتم نشستم جلوش ، اشاره دادم چشماشو باز کنن ، هنوز داشت فریاد میزد عصبی نگاشو برگردوند سمت من و حرف تو دهنش ماسید . میشناخت منو ، رادان از این کارا فراری بود ، سعی داشت از طریق حرف زدن و کارای…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 14 3.7 (3)

5 دیدگاه
  ارسلان کلافه چشم هایش را بست. نفس هایش تند شد و… دهانش مثل همیشه در مقابل کنایه ی او بسته ماند. هنوز وقتش نرسیده بود! باید سکوت میکرد تا کارتش رو نشود… _گوش بده به حرفم ارسلان. دختره زندانیت باشه ولی تو مشتت نباشه تا ابد فقط ازت فرار…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 166 3 (2)

9 دیدگاه
  پوزخندی و با احمقانه ترین حالت ممکن گفتم: _دنبال دلت؟ تو مگه دل هم داشتی من خبر نداشتم؟ اومد نزدیک تختم و با دلخوری گفت: _فکرمیکنی من از سنگ ساخته شدم؟ فکرمیکنی فقط خودت توی اون رابطه اذیت شدی و من خوشحال بودم؟ _دلم نمیخواد از اون رابطه ی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 155 5 (1)

98 دیدگاه
  قبل از اینکه فرصت تحلیل کردن پیدا کنند مشت محکم ارسلان به یک باره در صورت پسری که کیف دلارای را گرفته بود فرود آمد حتی صدای هین ترسیده دلارای هم باعث کوتاه آمدن خشمش نشد مشت دیگری در صورت پسر زد و خونسرد غرید _چه گهی داشتی میخوردی؟…
InShot 20220618 131458773 1

هم دانشگاهی جان پارت ۶۶ 0 (0)

7 دیدگاه
.       + سلام دختر عمو چه عجب یادی از ما کردی؟ _ سلام محمد چطوری؟ دیگه ما کم سعادتیم شما چرا یادی نمیکنی + والا بعد از اون اتفاق من هنوزم منتظر بودم تو بهم زنگ بزنی _ هووف منم الان زنگ زدم برای همون اتفاق +…
Pic 16568729903886439

رمان دل زده پارت 21 1 (1)

16 دیدگاه
با این حرف سودابه ، زن عمویش هم آه کشید ! لابد او هم دلتنگ مرد زندگیش بود … هانا با سینی فلزی و چند لیوان که چای در آنها خود نمایی می کند وارد حال شد ، لبخند روی صورتش جلوه نما شده سینی را وسط جمع گذاشت و…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 165 5 (1)

10 دیدگاه
  عمادوبهار رفتن بیرون و دکترهم بعداز معاینه، ازهمون آنژوکت توی رگم خون گرفت و همراه با تیمش اتاق رو ترک کردن و من تنها موندم.. تموم مدت ذهنم درگیر حرف عماد بود.. یه جوری گیج شده بودم که حتی قدرت فکر کردن هم نداشتم.. دلم میخواست برگردم خونه.. از…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 68 5 (1)

4 دیدگاه
  ـ ولم کن وحشی ………….. بازوم و شکوندی . مرد بازوی گندم را رها کرد ، اما گندم هنوز به خودش نیامده بود که مرد دست سمت شال گندم برد و موهای بسته شده او را از روی شال به چنگ گرفت که سر گندم بی هوا به عقب…
InShot 20220618 131458773 1

هم دانشگاهی جان پارت ۶۵ 0 (0)

11 دیدگاه
.         تو چشمام زل زد + اره دلوین..اومده بود دانشکده اومده بود به پای من افتاده بود که تو رو راضی کنم انقد این بچه رو اذیت نکن بخدا قسم به جون اون نیکایی که خیلی برات عزیزه از بین رفته اریا لاغر شده صورتشو غم…
IMG 20220519 155243 9462

رمان رسپینا پارت 57 0 (0)

8 دیدگاه
  _الان … خوبه ؟ مطمئنیی؟ _نترس ، تازه از پیشش اومدم ، نگران نباش . نگران بود و آروم و قرار نداشت درست حسی که من داشتم وقتی فهمیدم بیمارستانه و وقتی فهمیدم چرا و انگار از ارتفاع پرتم کردن پایین. توی پارکینگ بیمارستان پارک کردم و پیاده شدیم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 134 5 (3)

14 دیدگاه
  مطمئناً از کل حرفم.. فقط به «خونه خودمون» توجه کرد که لبخند از رو لبش رفت و صورتش رنگ گرفت.. حق داشت.. من آدمی نبودم که زیادی خودم و عجول نشون بدم و از همون اول این مسئله رو که هدفم ازدواجه مطرح کنم چون اینجوری بیشتر شک می…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 13 5 (1)

3 دیدگاه
  دستی به بازوی نریمان زد نریمان واکنش شدیدی نشون داد و بازوش رو از دست مادرش بیرون کشید با بغض گفت : -دارم میرم سراغ زنم.. می خوام برم دنبالش دندم نرم پولش رو‌میدم‌ ولی زنم رو میرم میارم.. ملیحه اخم شدیدی کرد.. -دنبال شری!؟؟ اون دختر الان زن…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 86 3.3 (3)

6 دیدگاه
  صبرم تموم شده بود.. دیگه طاقتم طاق شد و زدم زیر گریه! باگریه و بغض گفتم: _باید چطوری و به کدوم مقدسات قسم بخورم تا حرفمو باورکنی؟ من نمیدونم چرا هرکی به پست من خورد من رو بایه دختر خراب و هرزه اشتباه گرفت و قضاوتم کرد!! گریه هام…