رمان آرزوی عروسک پارت 87
9 دیدگاه
سفته هارو توی هوا تکون داد و غمگین تر از قبل ادامه داد: _فکرمیکنی تورو بخاطر این لعنتی ها نگهداشتیم؟ من اینارو همون شب که گفتم ماشینم رو میفروشم از بابا گرفته بودم! جلوی صورتم تکونش داد وبعد تیکه تیکه اش کرد ودورشون انداخت! _از اولشم اومدنت به اون…