IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 11 0 (0)

1 دیدگاه
  من هاج واج نگاهش کردم و اون پوزخند زنان سمت تخت رفت.این آدم هر نیتی که از زدن این حرف داشت نیت سالمی نبود.اگه میخواست باهام شوخی بکنه که شوخی بدی بود. اگه میخواست سر به سرم بزاره که بازم شخص بدی رو برای اینکار انتخاب کرد. از کنارم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 10 0 (0)

بدون دیدگاه
  یکی دوباره هم به در زدم ولی بازم چیزی نگفت نگران شدم و به خودم این اجازه رو دادم که برم داخل…. دستگیره رو با احتیاط بالا و پایین کردم و رفتم داخل. اولین جایی که نگاه کردم تخت خالیش بود. نبود!؟ مگه میشد نباشه !؟ با اینکه غیر…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 9 5 (1)

1 دیدگاه
  دستمو که به سمتش دراز کرده بودم دو سه بار رو به خودم تکون دادم و گفتم: -سیگارتون رو بدین بهم… نه تنها اونو بهم نداد بلکه حتی دودش رو فوت کرد سمتم و گفت: -چرا !؟ کاملا به سمتش چرخیدم تا دقیقا رو به روش باشم و بعدهم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 8 0 (0)

بدون دیدگاه
  * سلدا * در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم.دو طرف تور رو گرفتم و نگاهی به حیاط خونه ی درندشتش انداختم. ته نداشت…صاحب یه اونطور تالاری هم البته باید یه همچین خونه ای داشته باشه! لبمو زیر دندون گرفتم و نگاهی به عظمت خونه اش انداختم. باید…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 7 0 (0)

3 دیدگاه
  سام عمو غلام که هنوزهم از نظر من لقبش”مردی که مدام می خندد “بود، با نیش باز شده تا بناگوش ظرف پر از هندوونه رو گذاشت پیش روم وبعداز اینکه عقب عقب رفت گفت: -بخور جیگرت حال بیاد تصدقت! چنگال رو برداشتم و تودل هندوونه فرو کردم یه تیکه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 6 0 (0)

5 دیدگاه
  اون شاسی بلند سفید یکم جلوتر از توقف کرد و منم به ناچار پامو گذاشتم روی ترمز و ماشین رو نگه داشتم… تین ترمز اجباری باعث شد بدنم با شدت عقب و جلو بشه. دستمو روی فرمون گذاشتم و گفتم: -لعنت! یارو عجب کله خرابیه! به محض توقف ماشین…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 5 0 (0)

6 دیدگاه
  ظاهرا دیگه طاقت و تحمل سیگار نکشیدن رو نداشت برای همین گفت: -ماشینو نگه دار بدو برای من سیگار بخر! انگار داشت به نوکرش امرو نهی میکرد.نکنه واقعا فکر کرده من نوکر خونوادگیشونم.با اخم و جدیدت پرسیدم: -حالا نمیشه نکشی!؟ رک و صریح و گستاخانه و حتی بهتره بگم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 4 0 (0)

2 دیدگاه
  یه بستنی فروشی نقلی بود که من عاشق بستنی ها و آبمیوه هاش بودم البته بیشتر بستنی های مخصوصش برای همین تصمیم گرفتم اونو ببرم همونجا. مطمئن بودم حتما میپسنده‌ و نمک گیر علی بابا میشه! ماشین رو پارک کردم و گفتم: -خب آقای مرصاد.میتونید پیاده بشید… با تاخیر…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 3 1 (1)

13 دیدگاه
  به هر بدبختی ای که بود اون کیفهای سنگین رو دنبال خودم تا سمت ردیف ماشینهای پارک شده بردم. چون مسافت زیاد بود حسابی از کت و کول افتاده بودم اما اون اصلا حتی یه نیم نگاه هم به من ننداخت که ببینه درچه حالم. نهایت زوری که به…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 2 3 (2)

5 دیدگاه
  صدای در دوباره هردومونو متوقف کرد. کلافه وغرولند کنان گفت: -اههههه..اگه گذاشتن ما کارمونو انجام بدیم.باز کیه!؟ یه نفر از پشت در گفت: -آقا فتاحی منم مسلم… -چیشده مسلم….؟ -زنگ زدن پلیس اقا…قراره بیان همه جارو تفتیش کنن… دوسه تا فحش به شفیق داد و بعد گفت: -باشه خوب…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 1 5 (1)

19 دیدگاه
  تور روی صورتم رو دادم بالا و با انزجار نگاهی به نیش وا شده ی تا بناگوش شفیق انداختم.بخاطر بدهی های بابا باید میشدم زن این مرتیکه ی چندش که 20 سال ازم بزرگتر بود و عقل و شعورش در حد و اندازه ی جلبک دریایی. صورت چرکش حالمو…