IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 118 0 (0)

3 دیدگاه
  زبونشو توی دهنش چرخوند و گفت: -خوبه! پس بالاخره سروکله ات پیدا شد! اینو گفت و بعد خم شد و گوشه ی لباسم رو گرفت و عین یه تیکه آشغال از روی سکو بلندم کرد. با عصبانیت زیادی خودمو کج کردم و پرسیدم: -هی!؟ چیکار میکنی؟ دستمو شکوندی…ولم کن!…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 117 0 (0)

3 دیدگاه
  ماشین رو سر کوچه نگه داشت اما قبل از اینکه قفل در رو باز بکنه تا من پیاده بشم نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با یه مکث کوتاه گفت: -نُه شب همینجا منتظرتونم! و در اون لحظه کی توی دنیا میتونست به اندازه ی من عاشق ثانیه ها…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 116 5 (1)

3 دیدگاه
  قدم زنان توی سالن بزرگ اون خونه ی درندشت چرخی زدم. اینجا بزرگ بود اما بی روح. خدمتکارا هم که حق هیچ صحبتی رو با من نداشتن هیچ صحبتی! تا کی قرار بود شرایط من اینجوری پیش بره !؟ تا کی قرار بود هی نویان رو از خودم دور…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 115 1 (1)

8 دیدگاه
  برای اینکه همقدش بشم خم شدم و دستهام رو دو طرف سرش گذاشتم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم: -شبت بخیر! فقط بهم خیره موند بعد یهو خندید و گفت: -خیلی باحالی! فکر کردم قراره لبامو بخوری! ولی خب…همین هم قبوله! فقط یه لبخند تحویلش دادم و بعدهم که…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 113 1 (1)

6 دیدگاه
  دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و قدم زنان به سمتش رفتم. قبل از دور شدنم از تخت ننجون گفت: -امیرسام…اگه تونستی راضیش کن پیشمون بمونه.شام آبرومندانه ای واسش میپزیم! سر جنبوندم و گفتم: -زورمو میزنم! شیرین که امشب سلدا با حرفهاش بدجور حالش رو گرفته بود خیلی زود،…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 112 0 (0)

1 دیدگاه
  نزدیک شدن غلام دلیلی محکم بود برای عقب نشینی سلدا! دیگه نه حرفهاش رو ادامه داد و نه حتی نزدیکتر شد و دستش رو هم که بلافاصله پس کشید. سرمو به سمت غلام برگردوندم. پوتین پاش بود و توی یه دستش سبد پر از تخم و توی دست دیگه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 111 0 (0)

2 دیدگاه
  به در خونه که نزدیک شدم سرعت موتور رو کمتر کردم و آروم آروم نگهش داشتم. تمام حواسم جمع این مورد بود که جوری موتور رو حرکت بدم که به اون بد نگذره آخه همین حالاش هم به زور و خلاف میلش حاضر شده بود سوار بشه! سرش هی…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 110 0 (0)

3 دیدگاه
  قدم زنان و دوشادوش هم تو خیابون به راه افتادیم. از موتورم خیلی دور شده بودم اما اهمیت نداشت قدم زدن با اون به دور شدن از اشیا و حتی آدمها می ارزید. کنجکاو بودم در موردش بدونم.بیشتر از اون چرندیات و اون خرعبلاتی که فوزیه یا حتی ساتین…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 109 0 (0)

5 دیدگاه
  -هی ؟! چطور شدم !؟ نگاهم رو از فنجون قهوه برداشتم و سرمو بالا گرفتم. اون…اون اونقدر زیباااا بود.اونقدر خوشگل بود که هرچی بپوشه بهش میاد حتی یه شال سفید با خطوط راه راه سفید. سرم رو تکون دادم و گفتم: -اهوم! خوبه! بهم نزدیک شد.انگشت اشاره اش رو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 108 1.5 (2)

2 دیدگاه
  تیکه ی دیگه ای از کیکش رو خورد و گفت: -من که هیچوقت باهاش حال نکردم… همیشه وقتی بچه بودم واسه اینکه زیاد با تو بازی نکنم محکم میزد پس گردنم و یا با اون صدای نکره اش میگفت دیگه نبینم دم پر آقازاده بچرخی…عوضی بعضی وقتها هم نیشگونم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 107 1 (1)

1 دیدگاه
  از اون نگاه ها که نشون میداد جدا اصلا از موتور خوشش نمیاد گفت: -من که اون مدل ماشینهارو بیشتر ترجیح میدم! اونا با کلاس ترن! با گفتن همیچن حرفهایی نشون داد کاملا نقطه مخالف ساتو هست. اون عاشق موتورم بود و عاشق اینکه پشتم بشینه و من تو…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 106 2 (1)

5 دیدگاه
  لبخندی روی صورت نشوندم و با برداشتن کیفم از اتاق زدم بیرون. یلدا روی کاناپه نشسته بود و با گوشی موبایلش ور می رفت درو بستم و چندقدمی به سمتش رفتم و متعجب پرسیدم: -یلدا !؟ فکر کنم دنده نداشت اصلا آخه جوری که اون تا شده بود من…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 105 4 (1)

2 دیدگاه
  نیشمو کج کردم و گفتم: -مرده شور ادرس دادنتو ببرن! دستش رو پایین آورد و یه نگاه دلخورانه به صورت درهمم انداخت و بعد هم گفت: -خب چیبگم!بلند بود…هیکلی بود.پر بود..آاا…خب خوشتیپ و خوش قیافه بود دیگه.از اون مدل پسرا که تا خیلی تو ذهنت می مونن آخه همچین…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 104 5 (1)

7 دیدگاه
  اون پسر اصلا نباید تو خاک این سرزمین باشه. اگر هم باشه محاله من تو ذهنش مونده باشم چه برسه به اینکه بخواد بیاد سراغم… گیریم اصلا اون باشه. چطور ممکنه بتونه منو پیدا کنه درحالی که هیچ رد و نشون و آدرسی ازم نداشت!؟ خدایا… چرا اینقدر من…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 103 5 (1)

10 دیدگاه
  *سلدا* لم دادم روی کاناپه ی خردلی رنگی که رنگش ست با پرده های حریر بود و بعد لنگهامو روی دسته کاناپه دراز کردم. مچ پاهامو روی هم انداختم و کارتها و شماره هایی که گرفته بودم رو بعد از اینکه به نوبت نگاه انداختم،یکی یکی توهوا پرت کردم…