IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 102 0 (0)

8 دیدگاه
  یک گام عقب رفت و گفت: -خیلی خب باشه خودت دربیار! یکی دو کام دیگه هم عقب رفت.دستهاش به دوطرف کمرش تکیه داد و گفت: -تسلیم توام… پوزخندی پر تاسف زدم و گفتم: -تو تسلیم شیطانی نه من… خندید و گفت: -اوووه! شاید ! تدامه بده ساتین …دربیار عزیزم!…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 101 0 (0)

11 دیدگاه
  با زدن این حرف اولتیماتوم وار، پوزخندی زد و به سمت در اتاق رفت که بیرون بره. چرخیدم سمتش و قبل از اینکه از اتاق بیرون بره گفتم: -من کاری که ازم میخوای رو انجام نمیدم! ایستاد.دستش رو به سمت دستگیره دراز کرد و سرش رو برگردوند سمتم و…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 100 5 (1)

12 دیدگاه
  مردد و با حسی خیلی بد پشت سرش وارد اتاقش شدم. این اتاق همونطور که انتظارش رو داشتم باشکوه و بزرگ بود. اونجا سه تا پنجره ی قدی وجود داشت که با پرده های ضخیم مخمل آبی رنگی ریخت و شمایل جالبی داشتن. حتی کاغذ دیواری ها هم آبی…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 99 0 (0)

8 دیدگاه
  نفس عمیقی کشید و بعد انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت: -نچ نچ نچ !من برای رابطه به تو نزدیک نمیشم نه موردای دیگه! نفرتی که نسبت بهش داشتم تو وجودم بیشتر و بیشتر شد و وقتی این نفرت زبونه میکشید دیگه حتی دلم نمیخواست تو چشمهاش…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 98 0 (0)

5 دیدگاه
  ماشین رو ، مقابل یک درب عظیم مجلل که ترکیبی از چند رنگ سلطنتی بود نگه داشت. اینجا برام کاملا نا آشنا بود اما احساس میکردم باید خونه ی نویان باشه و من نمیدونم چرا هرچه بیشتر به اینجا نزدیک میشدم اضطرابم بیشتر و بیشتر میشد! دسته های کیفم…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 97 0 (0)

9 دیدگاه
  لنگه ی در که وا شد و مامان تو قاب در نمایان شد، خیلی سریع تماس رو قطع کردم و چرخیدم سمتش… شال قهوه ای رنگ رو دور بدنش پیچوند و اومد سمتم. غمگین بود. کاش بدونه من واسه اینکه غم تو چشمهاش نباشه دارم تن به چه کاری…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 96 0 (0)

5 دیدگاه
  خیلی در تلاش بودم تا سر از تنش جدا نکنم. حس غلیظ و پررنگی بهم میگفت این دختر لجوج تو مسیر ورود به لجن زاره. فکش رو تو دست گرفتم و مجبورش کردم سرش رو به سمتم برگردونه و همزمان پرسیدم: -به من نگاه کن… وادارش کردم زل لزنه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 95 0 (0)

8 دیدگاه
  از کافه بیرون اومدم و قدم زنان به سمت موتور رفتم. همزمان به اون دختر نگاه کردم. پاشنه ی کفشهاش اونقدر باریک و بلند بود که تو اون فاصله چشم متوجهش نمیشد اما ناکس اونقدر راحت و سلیس و ساده باهاش قدم برمیداشت انگار اصلا هیچی نپوشیده! حرکاتش همه…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 94 0 (0)

3 دیدگاه
  نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم: -کسی منو نفرستاده…من فقط میخوام یه گوشه بشینیم و چنددقیقه باهم گپ بزنیم. سرتاپام رو یکبار دیگه براندار کرد. هی میخواست از خودش دورم بکنه اما چشمش که به صورت و هیکلم میفتاد پشیمون میشد. آینه اش رو غلاف کرد.پرتش کرد تو اعماق…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 93 0 (0)

5 دیدگاه
  * امیرسام * تیکه به موتور دادم و با خم کردن سرم فندک رو زیر سیگار گرفتم. کم کم داشت حوصله ام از اینجا موندن سر می رفت. سرمو برگردوندم سمت فوزیه و گفتم: -گرفتی مارو فوزیه؟ پس کو!؟ چرا نمیبینمش….چرا همه هستن جز اینی که تو میگی… جلوتر…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 92 0 (0)

6 دیدگاه
  همگی، اون طرف خیابون، رو به روی درب بزرگ زندان، کنار وانت عمو غلام ایستاده بودیم و انتظار مامان رو میکشیدیم. کار ننجون شده بود دعا به جون بانی آزادی مامان و خبر نداشت روزای تیره ی نوه اش تو راهن اونم بخاطر همونی که اینجوری واسش دست دعا…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 91 0 (0)

6 دیدگاه
  چونه ام رو سفت گرفت و بعد تو صورتم با عصبانیت گفت: -دفعه بعد خواستی خودکشی کنی جای دیگه ای رو انتخاب کن… چشم دوختم به زمین و لبهای ترمو به هم فشار دادم پس فهمید خودمم چندان علاقه ای به بالا اومدن از زیر آب نداشتم. سرم پایین…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 90 0 (0)

6 دیدگاه
  چون نگاه هاش سنگینی میکرد برام لب گزیدم و رومو سمت دیگه ای برگردوندم تا باهاشون چشم تو چشم نشم.ننجون که بیش از بقیه از این رفتار من با امیرسام و حرفهام متعجب شده بود نیشگونی از پام گرفت و گفت: -عه ساتو …این چه حرفیه! نگاه های سنگینش…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 89 0 (0)

7 دیدگاه
  جواب من هردو رو صم بکم کرد…. اونا همون واکنشی رو بروز دادن که قابل حدس بود. من خودمم هنوز باورم نمیشد هرچند قرار بود بهای سنگینی رو براش بپردازم! غلام درحالی که دستشو گذاشته بود روی کلاهش تا از سرش نیفته بدو بدو به سمتم ما اومد و…
IMG 20220516 111447 726

رمان ناسپاس پارت 88 0 (0)

11 دیدگاه
  یکی مدام به شیشه میزد اما من حتی حوصله ی باز کردن چشمهام رو نداشتم. چشم که هیچی،حتی دلم نمیخواست سرم رو از زیر پتو بیرون بیارم. تمایل شدیدی به تنهایی داشتم.به زیر پتو موندن.به حبس کردن خودم تو ی اتاق. میخواستم نسبت به این موضوع بیتفاوت بمونم و…