رمان بوسه بر گیسوی یار Archives - صفحه 3 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 179

  -هیچی دیگه… آقا با اون تیپ داغون دلتو برد، دیگه چه نیازی به این تیپ خفن بود… مگه نه؟! جوابی ندارم و با خنده شانه ای بالا می اندازم و ازش میگذرم. کنا ِر مامان می نشینم و تقریبا روبروی بهادر هستم. نگا ِه همه چند ثانیه ای روی من می ماند و باعث معذب بودنم میشود. لبخندی رو

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 178

  بابا با نگاه به صفحه ی موبایل متعجب میگوید: -آقا منصوره… لبم میان دندانهایم اسیر میشود و مامان میگوید: -بگو دخترم جوابش منفیه! -عه مامان؟!! بابا دستی بالا میگیرد و جواب میدهد: -سلام علیکم برادر گرام! و از ما دور میشود. اما مامان به دنبالش میرود و یکی درمیان زیر گوشش پچ پچ میکند: -یه جوری ردش کن آقا

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 177

      با حرص میخندم و میغرم:   -بس کن تو رو خدا!   قیافه ی ناراحتی به خود میگیرد و حس میکنم… واقعا ناراحت و عصبی است!   -تو قول دادی حوری! من روت حساب کردم… چرا انقدر اذیتم میکنی؟!   بهت زده از طرز رفتارش میگویم:   -دیوونه دارم از دستت دیوونه میشم!   -نمیشه دیوونه بشی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 176

        مچ دستم را میگیرد و سعی میکند نگهم دارد. جیغ میزنم:   -ولم کن… اصلا چی میخوای تو از جونِ من؟!!   سرم را نگه میدارد و دمِ گوشم با پچ پچِ نه چندان آرامی میگوید:   -تا پای سفره ی عقد پیش بریم!   دیگر تاب و تحملم به صفر میرسد و با جیغ بلندی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 175

      نگاه گذرایی به اطراف می اندازم و همانطور که حدس زده بودم، نگاه خیلی ها روی ما و به روایتی روی من است.   قلبم مثل طبل میکوبد و نفسم به سختی بالا می آید و نگاه جدی ام را به بهادر میدهم… که برخلافِ من، گویا دارد تفریح میکند و خوش میگذراند!   زبان خشک شده

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 174

        از خجالتِ زیاد جیغ میزنم:   -بهادر!!   -شهــو تِ برانگیخته شدَمو میگم، پیشیِ شهو ت انگیز!   به شدت عصبانی ام و نفس نفس میزنم و میغرم:   -واقعا بی ادبی!   -خودمم همین فکر و میکنم…   خوب است که قبول دارد!   -بی نزاکتم هستی…   -اینم قبول…   متعجب و عصبی تر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 173

          عمو منصور دستش را میکشد تا بنشاند و میگوید: -باشه پسرم… اومد… بشین!   خنده ام را به سختی فرو میدهم و به خدا که جواب مثبت دادن به این آدم، مساوی ست با سوژه شدنم تا آخرِ عمر! همین را میخواهد… نه؟!!   -سلام…   همه جوابم را میدهند. و بهادر همانطور خیره خیره

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 172

          لبهایم روی هم کیپ میشوند. مامان دست روی سرش میفشارد و اعصابش واقعا به هم ریخته.   -ای خدا سردرد شدم… اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟ این دختر من چی میگه؟!   و رو به خودم با تعجب میپرسد:   -اومد تو اتاق جادوت کرد؟! چی تو گوشِت خوند که گولِت زد؟   شانه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 171

          -مامان اتاق مهمونا آماده نشد؟!! بیام کمک؟!   بهادر اظهار نظر میکند: -حالا عجله ای نیست… دور هم نشستیم داریم از حضور هم فیض میبریم دیگه… خواب چیه؟ مگه نه حاج آقا؟   مامان انگار بیشتر از من مشتاق است که امشب تمام شود… که قبل از اینکه بابا جوابی بدهد، میگوید:   -بفرمایید خواهش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 170

          من می‌مانم و نگاهی که به در بسته ماسیده و حرفهایی که در جای جای تنم نشسته است!   به خود نمی آیم و دربرابر او… تمام او… افکارش… هدفش… حرفهایش… هوشش… کم آورده ام و احساس احمق بودن دارم!   صدایشان از بیرون می آید که دارد زبان می‌ریزد و راستش حواسم آنقدر پرت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 169

        با حیرت می نشینم و روسری از سرم می افتد. او هم روی تخت مینشیند و با عصبانیت نگاهم میکند! نفسی میگیرم و پلک میزنم و به سختی میخواهم از بُهت بیرون بیایَم.   وقتی از تخت پایین می آیم، مچ دستم را میگیرد و…من دامنم را!   -برگرد بکشَمِش بالا… شورت سرخابیت زده بیرون!  

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 168

          مشت میزنم و خود را تکان میدهم و هرطور شده، میخواهم خود را خلاص کنم! وقتی نمیتوانم، با کینه و نفرت توی چشمانش میگویم:   -کم خندیدی؟!! چیه؟ حالا یه بارم دیگران بهت بخندن و مسخره ت کنن… بهت برخورد؟! زورِت اومد؟! مسخره شدن انقدر برات گرون تموم شده که تا اینجا کوبیدی و اومدی؟!

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 167

          سرم را به سمت خود برمیگرداند و توی چشمهایم، عصبانی تر و آرامتر میغرد:   -نکنه فکر کردی جدی جدی دلتنگت شدم اومدم ببینمت؟ فکر کردی واس خاطر دیدن ریختت اومدم؟ یا از سر دلتنگی کوبیدم تا اینجا اومدم؟! سر و ریختِ من‌و ببین؟ چیِ من به خاطرخواه و خواستگار میخوره؟! اسگلی چیزی هستی؟ فکر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 165

      عمو منصور میگوید: -حالا که سردرد دخترم بهتر شده، اجازه هست یه صحبتی باهم داشته باشن؟!   چه زود هم چسباند! با دلخوری نگاهش میکنم: -عمو جان!   عمو منصور دلجویانه و مهربان! میگوید:   -این پسرِ ما بدجور خاطرت رو میخواد دخترم… شرمنده تم… عشقِ این پسر ما رو به چه کارایی واداشت!   از توجیه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 164

        دیگر دارد گریه ام را درمی آورد.   -وای برو گمشو دیگه… چرا بیخیال نمیشی؟   به جای جواب، عکسی میفرستد و پشت بندش پیامش میرسد:   -حوری من چطوری بیخیالت بشم، وقتی این هوا دلتنگم؟! ببین؟ دلت میاد ردم کنی؟ ببین چی دارم ازت یادگاری؟!   نمیدانم چرا قلبم لرزش بدی میگیرد.عکس.. یادگاری… یعنی…چه عکسی

ادامه مطلب ...