رمان آبشار طلایی Archives - صفحه 6 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آبشار طلایی

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 30

        شهراد همانطور که مردانه می‌خندید رو به آریا گفت:   -چی شد سلطان به اندازه کافی چلوندنی نبود بچه‌م؟!     از آنجا که تقریباً با بیمارهای وسواسی آشنا بودم و می‌دانستم اول از همه چقدر خودشان از این بابت زجر می‌کشند، دلم نمی‌خواست بخندم اما چهره‌ی مرد که درجا سرخ شده بود و خنده‌ی بسیار

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 29

        -نمی‌دونم شاید!     چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر!   -…   -دنیز؟   -جونه دنیز؟   -میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟!   -چرا باید ناراحت باشم؟!     زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد:   -خب چون از خونه فرار کردم. به هر حال فرار

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 28

        دست کوچک مایا را که در میانه دست او تقریباً گم شده بود را بالا آورد و بوسه‌ای عمیق روی آن کاشت.     -ربطی به عمه یا دکترت نداره عزیزم همش تقصیره منه که نبودم. اما بازم ازت معذرت می‌خوام و می‌خوام بدونی تلاشمو می‌کنم تا همچین چیزی دوباره تکرار نشه، باشه بابایی؟ قبوله؟ اگه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 27

        وارد حیاط خانه‌ای که احتمالاً مربوط به خواهرش بود شدیم و شیلا خانوم ناراحت مقابلمان قرار گرفت.     -شهراد جان بخدا خیلی به گوشیت زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد.   -کجاست شیلا دخترم کجاست؟!     شیلا ناراحت دستش را به سمتی گرفت.     -تو سالنه رو مبل خوابش برده البته داره فیلم بازی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 26

        شبیه کسی که به صورتش سیلی محکمی خورده، نفسم گرفت و دهانم نیمه باز  ماند.     کلمه‌ای برای گفتن پیدا نمی‌کردم و این زیادی بد بود!   اینکه نتوانم از نقشه‌ای که بخاطرش حاضر بودم دست به هر کاری بزنم دفاع کنم، وحشتناک بود!   اینکه جرات نکنم بگویم قرار بود با پول زیادی که

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 25

        با یک قدم بلند فاصله‌اش را با دنیز به کمترین حالت رساند و خیره در چشمانش پرسید:   -اوکی من بی‌تعادل، خودت دقیقاً چی هستی؟ یه لحظه هر چی دوست داری میگی و با نفرت نگاهم می‌کنی اما دو دقیقه بعد دوباره فعل هاتو جمع می‌بندی و خودتو کنترل می‌کنی تا محترمانه باهام حرف بزنی و

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 24

        -سریع خوشحال نشو از روی انسانیت گفتم.     مدتی طول کشید تا بتوانم جمله‌اش را هضم کنم.   -بله؟   -میگم از توجهم روت خوشحال نشو، چون پزشکم این موضوع ها ناخودآگاه برام مهمه. وگرنه دختری مثله تو هیچوقت نمی‌تونه تاثیری رو من بذاره!   -شما چی دارید می‌گید؟!     بی‌اهمیت به سوالم ادامه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 23

        دنیز:     با سری دردناک و ناامیدی مطلق به صدای بوق ها گوش می‌دادم و تا خواستم قطع کنم، صدای آرامش در گوشم پیچید.     -برای چی همه‌ش زنگ می‌زنی؟ وقتی جوابتو نمیدم یعنی نمی‌خوام صداتو بشنوم… نمی‌فهمی؟!     نگران بلند شدم و هول شده گفتم:   -مامان بزرگ توروخدا قطع نکن. دارم

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 22

        -اگه میشه دیگه راجعبش حرف نزنیم… من برای اون موضوع اینجا نیستم!     -تو دستیارمی باید این موضوع رو بینه خودمون حل کنیم و …     دنیز میانه حرف شهراد پرید و تند گفت:   -من می‌خوام استعفا بدم!     شهراد شوکه پرسید:   -چی؟!     -درست شنیدین می‌خوام استعفابدم، دیگه نمی‌خوام

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 21

      قطره اشکی از بینه مژه‌هایم سُر خورد و گونه‌ام را تر کرد.     آنقدر مطمئن حرف زده بود که ناخودآگاه کنجکاو شدم و همین دلیله بودنم در خانه‌ی مردی بود که چند ساعت پیش روحم را لگد مال کرد.     شهراد ماجد که جای خودش را داشت من برای نجات دریایم حاضر بودم هر کاری

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 20

        جلو رفت و مقابله صورت مرد با عصبانیتی وحشتناک و صدایی آرام که می‌دانست زیادی تاثیر گذر است و خوف و وحشت را به دله فرد مقابلش می‌اندازد، غرید:   -گوش کن ببین چی میگم، تو منو نمی‌شناسی برای همین با وجود اینکه اِنقدر سگم کردی هنوز می‌تونی حرف بزنی و لال نشدی اما باور کن

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 19

      دریا هق هق کنان گفت:   -نه توروخدا بابا ولم کن. من م..می‌خوام پیشه آبجیم بمونم توروخدا بابا!     صدای بلند دریا مغزم را به کار انداخت و سریع جلو رفتم.     -ولش کن… ولش کن اجازه نمیدم ببریش!     -گمشو عقب ببینم تو کی هستی که به آق عطا اجازه ندی؟!   -ولش

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 18

        شخصیتی که با بدبختی جمع و جورش کرده بودم را لِه کرده و بی‌شک نفرت انگیزترین آدمی بود که تا به حال دیده‌ام!     به سختی کمر صاف کردم و پشت دستم را به صورتم کشیدم.     همین که نگاهش به صورتم و خونی که می‌دانستم دور لب هایم پخش شده خورد، مردمک هایش

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 17

      -منو ببین آهو کوچولو یک، وقتی با من حرف می‌زنی مراقبه تن صدات باش. دو، اون آدم دوست من نه فقط یه آشنای قدیمی بود. سه، لازم نیست به من یاد بدی که چطوری حواسم به بچه هام باشه گنده‌تر از تو هم نمی‌تونن پدر بودن منو زیر سوال ببرن، پس ساکت شو و فقط در حدی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 16

        چشمان دنیز بسته و گونه هایش هنوز هم خیس بودند.     -ما می‌ریم بیرون استراحت کن آخر شب می‌رسونمت.     همراه احسان از اتاق بیرون رفتند و آرام در را پشت سرش بست.     قبولش سخت بود اما در کمال تعجب از اینکه حال دختر بد شده، ناراحت بود و خودش را مقصر

ادامه مطلب ...