رمان آرزوی عروسک Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 169

        بهت زده به بابا نگاه کردم و گفتم: _چرا این کاررو کرده؟ مگه چی شده که پیاز داغشم زیاد کنن؟ اصلا.. اصلا… کدوم بیمارستانه؟ _نمیدونم باباجان.. علت این احمق بازی هارو باید خودش بیدار بشه توضیح بده..   _بیدار بشه؟ مگه به هوش نیست؟ کدوم بیمارستانه بابا؟ میخوام برم اونجا! _بیمارستان لقمان ولی من نمیذارم تو

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 168

        خندید… بوسه ای روی گونه ام زد وگفت: _تورو نمیدونم اما من که دوست نداشتم تموم بشه.. حتی دلم میخواست تموم عمرم با تو توی یک اتاق حبس باشم!   _نگران نباش در آینده یه جوری حبس خونگیت میکنم آرزو کنی یه روز رو بدون من سپری کنی! _همون آینده که تو دیگه زنم شدی و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 167

      دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت: _عه؟ یعنی تو عاشق منی؟ با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم   نگاهش ازم نگرفت.. نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون همه کرم میریخت و من هم اون همه خجالتی شده

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 166

    باحرف های آرش یه لحظه به سرم زد قید همه چی رو بزنم و دست تو دست آرش از اتاق برم بیرون و به نسیم بفهمونم که به آخر خط رسیده..   باخودم فکرکردم حالا که توی ماجرای اشتباهات باباش، پای آرش درمیون نیست و خطری آرش رو تهدید نمیکنه پس واسه چی باید این همه عذاب بکشم؟

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 165

    باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش امن آرش هم بی تاثیر نبود!   چندثانیه بعد نسیم بیخیال صدا زدن من و تکون دادن دستگیره ی در شد و خداروشکر صداش دور شد و حداقل خیالم راحت

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 164

    پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم پشیمون شدم!   اخم هامو توهم کشیدم و عصبی گفتم: _آهان.. خبرنداشتم عروسشون اومده.. پس من میرم توی اتاقم یه کم بیشتر استراحت کنم.. حالا که عروس خانوم تشریف دارن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 163

    صبح باصدای زنگ تلفنم ازخواب بیدارشدم.. شماره ی مامان بود.. با استرس اول یه نگاه به ساعت که هشت ونیم صبح رو نشون میداد انداختم و مثل فنر توی جام نشستم وبعد جواب دادم   _الو مامان؟ سلام خوبی؟ _علیک سلام مامانم خواب بودی؟ _نه مهم نیست چیزی شده؟ خیره انشاالله.. _نه نگران نباش چیزی نشده چرا اینقدر

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 162

    ترسیدم حقیقت رو بگم.. به دو دلیل نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم.. دلیل اول این بود که ممکنه با خودش فکرکنه عجب هنرپیشه ی خوبی هستم و چقدر راحت نقش آدمای مریض رو بازی میکنم و بهش دروغ میگم!   دلیل بعدی هم اینه که ممکن بود راستشو بگم بخواد دیونه بازی دربیاره بره سراغشون یا بدتراز اون

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 161

    متوجه نشدم.. با گیجی نگاهش کردم وگفتم: _هان؟ گول چی؟ _گول بوسه ی کوتاه رو.. گفتم که عمیقققق باید باشه! اومدم فرار کنم که محکم تر گرفتم..   انگار چاره ای جز بوسیدنش نداشتم وگرنه تا فردا قرار بود همونجوری اسیر بمونم! یه کم بعد ازش جدا شدم و درحالی که حال خودمم دگرگون شده بود گفتم:  

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 160

    دستمو گرفت وبایه حرکت تند وتیز کشیدم سمت خودش که تعادلم رو ازدست دادم و افتادم تو بغلش.. _کجا خاله قزی؟ تازه داشتیم به قسمت های حساس اندام میرسیدیم که!   _آی دیونه چیکار میکنی؟ خیلی بی ادبی آرش خوشم نمیادا.. اگه باصورت به تخت برخورد میکردم چی؟ گونه ام رو بوسه زد و با شیطنت گفت:  

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 159

    باگریه سرم رو پایین انداختم وگفتم: _من حسودم آرش.. نمیتونم.. دست خودم نیست.. تونمیتونی درکم کنی.. نمیخوام تورو با کسی شریک باشم..   کشیدم توی بغلش و سرم رو به سینه اش تکیه داد و روی موهامو بوسه زد.. _میشه گریه نکنی عشقم؟ من اینجوری نابود میشم… اصلا میخوای بزنم زیر همه چی؟   بخدا که اگه توبخوای

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 158

    سرموبه نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم: _آره حس میکنم اگه خراب واسم بهتره.. ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی همه چی خراب بمونه.. اینطوری ادامه پیدا کنه من سکته میکنم!   پشت بند حرفم همزمان که زدم زیر گریه باقدم های بلند خودمو به اتاقم رسوندم.. اومدم در رو ببندم که آرش فورا خودشو انداخت توی اتاق…

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 157

  _میدونم.. اما دروغ گفتن بیشتر ناراحتم میکنه.. بیشتر بهمم میریزه! حالا میشه جوابشو بدی؟ میخوام ببینم چی میخواد! _سارااااا ؟؟؟ چاقوی دستمو که واسه پنیر آورده بودم بالا گرفتم وطرفش تکون دادم وگفتم: _زودباش جواب بده! گوشی رو ازجیبش بیرون کشید و دکمه اتصال رو لمس کرد.. با پچ پچ وتهدید گونه گفتم بذاره ی روی اسپیکر که من

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 156

  احساس کردم هول شده چون با دست پاچگی رفت گوشی روبرداشت وبدون جواب دادن توی جیب شلوارکش گذاشت و گفت: _ولش کن یکی از رفیقامه جواب نمیدم! چشم هامو چین دادم و موشکافه گفتم: _اونوقت چرا جواب نمیدی؟ کدوم رفیق؟ عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد.. _توچرا اینجوری شدی؟ نکنه به من شک داری؟ _ببخشید دست خودم نیست.. اما من بعضی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 155

  باهاش لج کردم.. وقتی اون بعداز چندین بار خواهش وتمنای من که یه ذره رعایت حال منو بکنه، بازهم کار خودشو میکنه پس من هم به حرفاش گوش نمیکنم تا بفهمه چقدر بی توجهی عذاب آوره! با بدخلقی درخواستش رو رد کردم و رفتم توی اتاقم.. آرشم که انگار متوجه عصبانیتم شده بود دیگه پا پیچم نشد.. واقعا داشتم

ادامه مطلب ...