رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 3 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 139

  گریه هام شدت گرفت.. خودم رو مقصر حال وروز کوهیار میدونستم.. اما اون هم مقصربود.. اون به من خیانت کرد.. توروزایی که داشتم از دلتنگی پرپر میشدم وشب ها کابوس رفتنش رو میدیدم اون شب هاشو توی بغل یکی دیگه صبح میکرد.. آره قبول دارم.. من توی این جدایی بی تقصیر نیستم وعهد وپیمان شکستم اما ضربه ی اصلی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 138

  _باشه خب.. آروم باش دیگه.. من که چیزی نگفتم.. فقط خواستم تا آمنه جون برمیگرده این موضوع بین خودمون بمونه! لطفا آروم باش… بدون حرف نگاهم کرد که با حالت مظلومی ادامه دادم: _لطفااا… قهرنباش دیگه.. دلم میگیره! خندید وباتاسف واسم سری تکون داد… _من حالا حالا ها باید عروسک بازی کنم! خودمو توبغلش جا کردم و باهمون لحن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 137

  باشنیدن صدای ارسلان بی اراده یه کم بیشتر از آرش فاصله گرفتم و ترسیده تکونی خوردم! آرش هم که انگار با رفتار من شوکه شده بود با مکث طولانی به سمت باباش برگشت وگفت؛ _بله؟ درحالی که صدای کوبیده شدن قلبم رو توی گلوم حس میکردم به ارسلان که صورتش شبیه علامت سوال شده بود نگاه کردم… _خوبید بچه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 136

  _چیزی میل دارید واستون بیارم؟ _نه باباجان دستت دردنکنه توخونه ای که آمنه توش نیست زهر بخورم بهتره.. بفرما بشین.. راحت باش! رفتم روی کاناپه تک نفره روبه روش نشستم وگفتم: _انشاالله آمنه جون هم به زودی خوب میشن وبرمیگردن.. _متشکرم.. الهی آمین! خب چه خبرا؟ مامان بابا خوبن الحمدالله؟ _ممنونم. خداروشکر.. دعاگوی شماهستن! _الهی شکر.. پشت بندحرف یه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 135

  چندقدم رفته رو به طرفم برگشت وبا آرامش گفت: _دیونه شدی؟ واسه چی میترسی؟ فکرکردی من اونقدر وقیحم که با پدرم درگیربشم؟ _نه نه.. درگیرکه میدونم نمیشی اما… _اما چی؟ _اما من ازهمون بحث و دعوای لفظی هم میترسم.. دیشب پشت تلفن اونجوری قیامت به پاکردی خب.. والا بخدا ازترس زبونم بند اومده! _نترس دورت بگردم قول میدم اصلا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 134

  به سختی وبا کمک قرص ودارو خوابید.. اما من تاصبح بالای سر آرش بیداربودم و حتی برای یک ثانیه هم نخوابیدم و پلک روی هم نذاشتم.. نصف شب دوباره تب کرد وباکمک دستمال خیس وآب سرد تبش رو کنترل کردم اما همش میترسیدم چیزیش بشه.. تا قبل ازاین، همیشه فکرمیکردم سارگل بد مریض آدم دنیاست وهر وقت مریض میشد

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 133

  باحرص قاشق رو توی ظرف سوپ انداختم و گفتم: _وای دیگه داری کفرم رو درمیاری آرششش!! چرا مثل بچه های لوس شدی آخه؟ _عشقم بخدا حالت تهوع دارم نمیتونم بخورم بالا میارم خب! _بالا نمیاری.. اگه چیزی شد عواقبش پای من. خوبه‌؟؟ این همه زحمت کشیدم حداقل یه کم بخور زخم معده نگیرب!! وقتی فهمید عصبی شدم به اجبار

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 132

  دیگه واقعا نمیدونستم چه خاکی توسرم کنم.. استرس هم به جونم افتاده بود نمیتونستم درست وحسابی فکرکنم.. اومدم به ارسلان زنگ بزنم و ازش کمک بگیرم اما فورا پشیمون شدم! اگه آرش میفهمید مطمئنا ازم عصبی میشد! دیگه راهی واسم نموند جز اینکه خودم برم داروخونه و داروهاشو تهیه کنم.. باقدم های بلند اتاق رو ترک کردم و رفتم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 131

  ده دقیقه دیگه هم توی همون حالت گذشت که حس کردم خودمم چشمام داره به خواب دعوت میشه… آروم دست هاشو از دور کمر و شونه ام جدا کردم و از جام بلند شدم.. دستمو روی گونه اش گذاشتم.. دمای بدنش بیشتر از قبل شده بود.. نمیدونستم چیکار کنم.. میترسیدم حالش بد بشه.. کلافه به لباس هاش نگاه کردم..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 130

  بانگرانی نزدیک تر رفتم و لبه ی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم.. خیلی داغ بود.. _داری تو تب میسوزی! _واسه بی خوابیه… بخوابم خوب میشم.. _توچرا اینقدر از دکتر فرار میکنی آخه؟! توی سکوت بانگاهی خاص وخیره توچشمام زل زده بود.. نگاهش اونقدر نفوذ داشت به مستقیم به قلبم میرسید.. _راستش رو بگم مسخره ام

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 129

  بدون اینکه لیوان رو از دستم بگیره عصبی گفت؛ _مادرم رو انداختن روی تخت بیمارستان و دوباره باهم جیک توجیک شدن وتمام.. انگارنه انگار اتفاقی افتاده.. اصلا آمنه کیه آرش کیه؟ گور بابای زن و بچه! _خودش گفت اونجاست؟ _خودش بگه؟ مگه میتونه؟ هنوز اونقدر بی غیرت نشدم.. _خب آخه قربونت برم اگه نگفته رو چه حسابی اینقدر مطمئن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 128

  _من خوبم عزیزم باورکن چیزیم نیست.. فقط یه کم سرم درد میکنه که از بی خوابیه.. چندساعت بخوابم خوب میشم! _یه دکتر رفتن اینقدر سخته؟ دیشب اون همه توی سرما زیر بارون موندی میترسم سرماخورده باشی! _نه بابا من زیاد اهل این سوسول بازیا نیستم نگران من نباش الکی هم به خودت استرس نده! سکوت کردم.. وقتی واسه یه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 127

  یه کم مکث کردم و با گیجی گفتم: _یعنی میخوای همه چی رو به نسیم بگی؟ کلافه چنگی به موهاش زد وگفت: _وای… خدایا… این دختر خیلی خنگه!!! مجیدجان! دلبندم! دارم میگم نسیم میدونه میخوامت میفهمی؟ واسه چی اینقدر از نسیم میترسی؟ _از آبروریزی میترسم.. از کِی میدونه؟ یعنی.. یعنی قبل از بیمارستان هم میدونست؟ یه کم باحرص نگاهم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 126

  یه کم مکث کرد و درحالی که حس کردم واسه گفتن حرفش تردید داره گفت: _شاید این حرفم رو هیچوقت باورنکنی وباخودت یه جوردیگه تعبیرش کنی.. شایدم بعدا از گفتنش پشیمون بشم.. نمیدونم.. اما میخوام یه چیزی رو بهت بگم که یه جورایی سند اثباط رابطه ی جفتمون کنی و بفهمی من تورو واسه یک عمر میخوام.. باکنجکاوی سری

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 125

  _قانون اول: حتی اگه من زشت ترین آدم دنیا باشم و قشنگ ترین دخترها دور وبرت باشن حق نداری نگاهشون کنی! خندید… چقدرم خوشگل میخنده خدایا… وقتی میخنده گوشه ی چشمش چین بامزه ای میوفته! به روی خودم نیاوردم وباهمون جدیت اضافه کردم.. _وگرنه… چنگان رو از بشقاب لیموها برداشتم وجلوی صورتش تکون دادم _وگرنه چشم هاتو درمیارم! باخنده

ادامه مطلب ...