رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 4 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 124

  بی خیال شونه ای بالا انداخت وگفت؛ _حالم که خوبه.. صورتمم شاید بخاطر عصبانیته! _سرفه هات چی؟ اونم عصبیه؟ تغییر مسیربده میریم دکتر! دستمو گرفت و روشو بوسه ای زد وگفت: _نگران نباش عشقم بخدا من حالم خوبه.. کسرخواب دارم یه کم بخوابم اوکی میشه! دستم توی دستش آتش بود و مطمئن بودم سرما خورده اما دیگه چیزی نگفتم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 123

  _میشه بگی این کارهات چه معنی داره؟ واسه چی اومدی اینجا؟ واقعا درک کردن شرایط من اونقدر سخت و غیرقابل فهمه واست؟ _درست حرف بزن ببینم.. حواسم بود پسر بچه تازه کار که نیستم خرابکاری کنم وبیگدار به آب بزنم! _آقای عاقل و حرفه ای.. اگه بابام بود و تورو میدید چی؟ _اولا بابات نبود که اومدم جلو وگرنه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 122

  بابا_ شرایطش مهم نیست.. مهم تصمیمیه که گرفته شده.. این همه پرستار وآدم بیکار تواین شهر ریخته مطمئن باش تاحالا جایگزین پیدا کردن و تمومم شده! آب دهنموبا صدا قورت دادم و اومدم بگم پیدا نشده که مامان گفت: _انگار پیدا نکردن مرده صبح زود زنگ زده خواهش و تمنا که فعلا تا پرستار مورد اعتماد پیدامیکنن برگرده سرکارش!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 121

  باحرف سارگل خیالم راحت شدو نفس ‌آسوده ای کشیدم… _آهان آره راست میگی.. خودمم نمیدونم چی دارم میگم.. انگار هنوز کامل بیدارنشدم.. گیج میزنم.. مامان_ برو یه کم آب به سر و روت بزن منم ناهارت رو واست گرم کنم.. باشنیدن کلمه ی ناهار مغزم جرقه زد.. قرار بود ناهار رو با آرش بخوریم.. _من.. من دیرم شده مامان..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 120

  ساعت پنج صبح شد که سارگل بالاخره رضایت داد بخوابیم.. توی تختم دراز کشیده بودم.. داشتم صدای بارون رو گوش میکردم و به حرف های آرش فکرمیکردم که صدای اسمس گوشیم بلندشد.. باتعجب به ساعت که پنج ونیم صبح رونشون میداد نگاه کردم.. زیرلب بسم الله گفتم و گوشیمو برداشتم.. بادیدن شماره ی آرش تعجبم بیشترشد.. باخوندن پیامش لبخندروی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 119

  سارگل هم متوجهم شد.. ازجاش بلند شد و نفس حبس شده اش رو آزادکرد وگفت؛ _اووف آجی.. خداروشکر اومدی.. داشتم از استرس غش میکردم.. رفتم گونه اش بوسیدم و مثل خودش آهسته گفتم: _مرسی دردت بجونم.. جبران میکنم! _خدانکنه.. چی شد؟ چی میخواست؟ چی گفتین؟ دستشو گرفتم وهمزمان به طرف اتاق کشوندمش و با پچ پچ گفتم: _هیس بیا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 118

  باصدای زنگ گوشیم ازش جداشدم وترسیده به شماره ی سارگل نگاه کردم.. _سارگله.. حتما بیدارشدن.. من باید برم.. برعکس من که هول کرده بودم با آرامش گفت: _خیلی خب آروم باش.. نترس.. زنگ سارگل ادامه دار بود و این یعنی کارم داره.. جواب دادم: _جانم سارگل؟ _کجایی آجی؟ خیلی وقته رفتی ماشین هم پایین ندیدم نگرانت شدم! _پووف.. سکته

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 117

  _واسم مهم نیست… من بهش گفته بودم عشقی درکارنیست.. قرارما عشق نبود.. به من ربطی نداره که اون چه حسی داره! _کاری به ربطش ندارم مهم اینه که اون دوستت داره و اینطور که پیداست قرار نیست فعلا ازش جدا بشی! _ساراجان.. قربونت برم.. قرارما رو یه قرار کاری یا کمک یا حتی ترحم بدونش.. چه نسیم باشه چه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 116

  دستی که برای سکوت بالا برده بودم رو بوسید وگفت: _هرچی توبگی.. اما این همه من از علاقه ام گفتم و هنوز نمیدونم توهم منو دوست داری یانه! دستمو ازدستش کشیدم و گفتم: _بعداز اینکه رابطه ات کاملا با نسیم تموم شد بهت میگم… من باید برگردم خونه اگه کسی متوجه نبودم بشه…. این دفعه نوبت آرش بود که

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 115

  باشنیدن حرفش قلبم و مغزم باهم ازکار افتادن… حس کردم قلبم دیگه نمیزنه و تو هوام… _چ.. چی؟ _دوستت دارم… _تو… تو.. چی داری میگی؟ دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت… _دارم میگم این لعنتی فقط واسه تو میزنه! وقت عاشق شدنم نبود.. نمیخواستم عاشق بشم اما وقتی به خودم اومدم دیدم نه دلی واسم مونده نه عقلی.. همه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 114

  درماشین روبازکردم صندلی جلو نشستم.. _حداقل برو جلوتر وایسا جلوی خونه شرمیشه! بدون حرف ماشینوروشن کرد و رفت سرکوچه نگهداشت ودوباره ماشینو خاموش کرد! کامل به طرفش برگشتم و باحرص گفتم: _چی میخوای؟ واسه چی اومدی؟ اما آرش بدون حرف فقط نگاهم میکرد.. توی سکوت چشم هاش روی اجزای صورتم میچرخید.. کابشنش رو درآورده بود پلیور سفید تنش بود

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 113

  آهسته پنجره رو بستم و برگشتم توی اتاق… حالا چه خاکی توسرم بریزم.. این پسره دیونه اس.. معلوم نیست چی ازجونم میخواد… یه لحظه به ذهنم رسید به نسیم خبر بدم اما پشیمون شدم.. اومدم به ارسلآن زنگ بزنم اما هرکاری کردم اون هم نتونستم.. یه جورایی ته دلم خودمم دلم میخواست برم پایین اما نمیدونستم با مامان اینا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 112

  سارگل پنجره رو بست ودرحالی که دلش به رحم اومده بود با التماس گفت: _آجی توروخدا گوشیتو روشن کن شاید کار واجبی باهات داشته باشه گناه داره! _خیلی خب برو حواست به مامان اینا باشه بیرون رو بپا کسی نیاد من ببینم این روانی چی میخواد ازجونم! باشه ای گفت و اتاق رو ترک کرد.. گوشیمو روشن کردم و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 111

  مثل خودش سرمو سمتش کج کردم و آهسته گفتم: _چرا؟ چی شده؟ _فکرکنم همون پسره که اون شب اومده بود اینجاست! _چی؟؟؟؟؟ آرش؟ مطمئنی؟ _هیس بابا تابلو نکن.. ماشینش جلو دره! بابا_ چیزی شده دخترا؟ مامان_ سارگل باز تو روی دسته مبل کوفتی نشستی؟ سارگل بلند شد و گفت: _کجا نشستم مادرمن بهش تکیه داده بودم! من هم درجواب

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 110

  تا به خیابون اصلی رسیدم هزارتا صلوات فرستادم که آرش یه دفعه جلوی راهم سبزنشه.. تاکسی گرفتم وهمین که سوار تاکسی شدم ماشین آرش رودیدم که پیچید توی کوچه! پوزخند پرازنفرتی روی لبم نقش بست… _بگرد آرش خان.. حالا برو و هرچقدر که میخوای دنبالم بگرد! شماره ی گیسو رو گرفتم و بهش گفتم میرم خونشون.. داشتم باگیسو حرف

ادامه مطلب ...