رمان آرزوی عروسک پارت 109
وقتی وارد خونه شدم ماشین ارسلان توی حیاط پارک شده بود و آه از نهادم بلند شد . بافکر اینکه چطوری باید خودمو از دست این خانواده نجات بدم برای چند ثانیه چشم هام سیاهی رفت… یه کم توی حیاط موندم تا خودمو آروم کنم وبعدش باقدم های محکم به راهم ادامه دادم.. من هرطور شده ازاین خونه میرم