رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 8 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 64

  آرش اومد داخل و به همه سلام کرد.. چقدر خوش این بشر خوش تیپ بود! دلم میخواست مثل بچه ها ازش فرار کنم یه گوشه خودمو مخفی کنم و یواشکی نگاهش کنم! خجالت زده سلام کردم که با مهربونی گفت: _سلام.. خوشحالم که برگشتی! لبخند خجولی زدم و زیرلب یه جوری که خودمم به زور شنیدم گفتم: _ممنون! آمنه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 63

  صبح باصدای زنگ گوشیم که طبق معمول گیسو بود، ازخواب بیدارشدم.. _توکاردیگه ای جز مردم آزاری نداری‌؟ _نخیرندارم زنگ زدم بهت بگم خیلی نامردی! _بازچیکارکردم خودم خبرندارم؟ _ازکی تاحالا میری خونه خبرنمیدی نامرررد؟! ترسیدی من بیام؟ _ببخشید برنامه هامو هماهنگ نکرده بودم! بعدشم این حرف هارو ازکجا میسازی؟ منو توازاین حرف ها داریم مگه؟ _ازاونجایی که باید از زبون

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 62

  چشم هامو بستم وگفتم؛ _باشه فراموش میکنم! چشم هامو باز کردم که دیدم هنوز داره به لبم نگاه میکنه و نگاهش عوض شده! ازش فاصله گرفتم و شالم رو مرتب کردم وگفتم: _میشه در روباز کنی من برم؟ _چرا نمیخوای بری خونه؟ _همینجوری برگردم میخوان تاشب سوال جوابم کنن که چی شده وسط هفته و بی خبر اومدی؟! _خب

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 61

  آمنه بافکر اینکه اگه چمدون هامو باخودم ببرم ممکنه که دیگه برنگردم، با اسرار زیاد چمدون هامو نگهداشت و من بازهم مثل احمق هایی که هر دفعه به یک شکل ضایع میشن، بادست خالی راهی خونه پدریم شدم! آرش توماشین منتظرم بود و انگار چاره ای جز تحمل کردن این حس های جدید مسخره واسم نمونده بود! باآمنه و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 60

  آرش نگاهی به باباش کرد و کسب اجازه کرد که پندار باگیجی سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون! نشستم روی صندلی و سوالی نگاهش کردم! _بخاطر من داری میری؟ پای راستم رو روی پای چپم انداختم وگفتم: _خودت چه فکرمیکنی؟ _دیشب توحال خودم نبودم، هروقت ناراحتم یا غصه هام زیاده خودمو با زهرماری آروم میکنم و دیشب

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 59

  با شنیدن این حرفش بی اراده لپ هام گل انداخت و از خجالت بدنم مورمور شد! سرم رو پایین انداختم و با لبخند اجباری گفتم: _نظر لطفته.. اولین بار بود این جمله رو میشنیدم! نگاهم کرد.. لبخند غمگینی زد و من به این فکر کردم چقدر دندون های مرتب وسفیدش، لبخندش رو زیباترمیکنه! _شاید بقیه کسایی که با چادر

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 58

  با گفتن اون حرفم انتظار داشتم کل کلی رو راه بندازم و از اون حال داغون بیرونش بکشم اما جوابی نداد و فقط بالبخند نگاهم کرد.. _میدونی؟ هی دلم میخواد ازت سوال کنم، اما میترسم بزنی تو برجکم و ضایعم کنی.. میشه لطفا بدون سوال پرسیدن من، خودت بگی؟ تک خنده ای کرد وسری به نشونه ی تاسف تکون

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 57

  ازشانس بدم درست روزی که نباید تنها میشدم، ارسلان تصمیم به استراحت گرفته بود! خستگی شب گذشته رو بهونه کرد و کارخونه نرفت! ساعت دو ظهر بود که تلفن گیسو باعث شد از فیلم اشکن آقای پندار عزیز فرار کنم! _الوسلام _علیک سلام نامرد بی وفا! یه وقت باخودت فکرنکنی یه خواهری هم داشتی ها! اصلا توراحت باش به

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 56

  باچشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم: _وا؟ خب مگه آزار داری منو از اونجا کشوندی بیرون؟ حداقل پیش بچه ها سرگرم بودم! خندید وگفت: _چشماتو واسه من اونجوری نکن خاله قزی حتما صلاح دونستم! _اونوقت صلاح شما چی بود؟ میشه منم بدونم؟ _نخیر شما ندونی بهتره! بعدشم کافه داشت شلوغ میشد دلم نمیخواست بیشتر بمونم.. نترس می

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 55

  ابرویی بالا انداختم و گفتم: _آهان.. به هرحال نمیخوام مزاحمت باشم خواهش میکنم بخاطر من خودتو معذب نکن! تک خنده ای کرد و گفت: _خاله قزی حواست هست خیلی خانوم شدی دیگه دعوا نمیکنی؟ به نیم رخش نگاهی کردم و با پوزخند گفتم: _انگار دلت واسه دعوا تنگ شده! تا وقتی پسرخوبی باشی مگه مرض دارم دعوا کنم؟ نیم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 54

  زیرنگاه سنگین آمنه و آرش به طرف اتاقم رفتم تا آماده بشم اما تا نگاهم به ساعت افتاد آه از نهادم بلند شد! آخه این وقت روز کجا برم من! کاش تومهمونی می موندما.. لعنت بردهانی که بی موقع باز شود! پوف کلافه ای کشیدم و توی آینه به خودم نگاه کردم.. آرایش داشتم اما دلم میخواست یه کم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 53

  یه دفعه متوجه گندی که زدم شدم و خجالت زده سرمو پایین انداختم و گفتم: _خیلی متاسفم برات که اینقدر ذهنت منحرفه! دوباره خندید و گفت: _ازکجا میدونی من منفی فکر کردم؟ حالا نمیخواد سرخ وسفید بشی بیا برو مامان کارت داشت، بعدا درباره غیب شدنت فکرمیکنیم! ازخداخواسته واسه فرار از جو به وجود اومده، فورا قبول کردم و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 52

  باقدر دانی نگاهش کردم که گفت: _یه سوالی بپرسم جوابمو میدی؟ _اگه زیاد شخصی نباشه.. _شخصیه.. بیخیالش! با کنکجاوی گفتم: _خب حالا بپرس شاید بتونم جوابشو بدم! _اگه بپرسم باید جوابشم بگیرم! _بپرس؟! _اون پسره، کوهیار.. بخاطر اومدنت به این خونه ولت کرد؟ با چشم های گرد شده گفتم: _تو کوهیار رو از کجا میشناسی؟ یادم نمیاد ازش حرفی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 51

  آمنه با لبخندی که معلوم بود از صدتافحش بدتره گفت: _مرغ همسایه غازه مادر! آرش بانگاه خاصی بهم زل زد و بعداز چندثانیه مکث گفت: _خاله قزی حسودیم بلده پس.. دعای بعداز صبحونه واسه اومدن نسیم فراموش نکنید.. دیگه فرصت نداد گند کاریمو جمع کنم و رفت! خاک توسرم کنن آخه این چه حرفی بود من زدم! حتی خودمم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 50

  با یک چشم به هم زدن مرخصی و روزهای خوب کنار خانواده بودن گذشت و باید برمیگشتم سرکارم! توی اون یک هفته بیخیال تایم خوابم شده بودم وتا لنگ ظهر می خوابیدم، واسه همونم برنامه هام به هم ریخته بود! _رسیدیم خانوم، همینجاست؟ باصدای راننده آژانس چرتم پاره شد و به خودم اومدم! فک شل شده خواب آلودم رو

ادامه مطلب ...