رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 9 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 49

  بامکث طولانی که بیانگر این بود، داره دنبال بهونه یا حرف تازه ای میگرده گفت: _مچ گیر خوبی هم هستی! _اما این جواب من نبود! _خب مثلا اگه بگم نمیدونم چرا سراز اینجا درآوردم تو باور میکنی ؟ _بازم نو‌شیدنی و حال و خراب ووو؟؟؟ یه دفعه یه جوری که انگار خودشو جمع کرده باشه، با تک سرفه ای

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 48

  _درسته نفهمیدم چی شد اما بازهم خواهش میکنم این کار رو با پدر ومادرت نکن، بخدا هیچکس وهیچ چیز باارزشی توی دنیا نیست که جای پدرو مادر رو واسه آدم پرکنه! جلوی خونه نگهداشت وگفت: _همینجاست؟ _اوهوم! اون خونه در قهوه ای خونه ی ماست! باحالت بامزه ای گفت: _باشه یادم میمونه خواستم بیام پیشت خونه رو بلد باشم!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 47

  صبح با فکراینکه دارم میرم پیش مامان اینا، ازهمیشه زودتر بلند شدم وبا اشتیاق لباس هامو جمع کردم و به آژانس زنگ زدم! توی فاصله ی اومدن آژانس رفتم به آمنه خبر بدم که دارم میرم! خواب بود و انگار اصلا متوجه حرف هام نشد وتوی خواب فقط سری به نشونه ی تایید تکون داد و منم از خدا

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 46

  تک خنده ای کرد وگفت: _خوبه راستشم میگی! دود سیگار رو با دستم تندتند از صورتم دور کردم و همزمان گفتم: _من دروغ بلد نیستم.. چیه این سیگار رو میکشی آخه؟ فردا پس فردا میخوای دور ازجون مثل بابای من هزار جون مشکل قلبی وتنفسی پیداکنی؟ نکش توروخدا حیف جوونیت نیست! تموم مدت که داشتم غرغر میکردم توی سکوت

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 45

  روی میز تن ماهی و سالاد سزار و ژانبون و یه سری مخلفات چیده شده بود که باعث شد بی اراده تلخ خندی روی لب هام خود نمایی کنه! توی دلم باخودم گفتم: _مرفه های بی درد واقعا مصداق بارز این خانواده اس! غذای حاضری و فوریشون میز به این خوشگلیه، و اونوقت اگه ما بودیم غذای حاضریمون خلاصه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آروزی عروسک پارت 44

  باحرص نگاهش کردم و باچشم های ریزشده پرسیدم: _یعنی باور کنم درحالی که این همه سرو گوشت می جنبه، عاشق هم هستی؟ بازم تک خنده های بامزه.. بالذت سرشو به صندلی تیکه داد و گفت: _نمیدونی که تودختر… اذیتت کردنت برای من سراسر لذته! _عع؟ پس من باید مدال افتخار رو به خودم بدم که بعضی روزا باهمین افکارت

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 43

  لبخندی زدم و باشوخی و لودگی گفتم: _خب اینجوری که جدی جدی عاشقت میشم! لبخند بامزه ای زد و گفت: _برو دیگه بچه شیطونی نکن! این چشم های عاشق حالا حالاها عاشق کسی نمیشن! ازش تشکر کردم وازماشین پیاده شدم و برگشتم به هتل.. پندار و آمنه مشغول بازی با شرطنج بودن و با دیدن من هر دوتاشون یک

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 42

  توی سکوت به دریا زل زده بودم.. مدام صدای اون زن توی گوشم می پیچید وآزارم میداد.. یه زمانی معتقد بودم که حتی نگاه های کوهیارهم برای منه و هیچ جنس مونثی حق زل زدن به چشم هاشو نداره.. اما حالا چی؟؟ چطور باورکنم یکی دیگه اومده توزندگیش؟ یکی که من نیستم.. یکی که بجای من دست هاشو میگیره..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 41

  دستم هنوزم توی دست آرش بود و انگار قصد نداشت ولم کنه… یه چیزی بگم؟؟ آرش دشمن من بود اما اونقدر بی پناه بودم که دلم نمیخواست دستمو ول کنه! توی سکوت فقط نگاهم کرد و دنبال یه کلمه جواب بود! باچشم غره آمنه دستم رو ول کرد و همراه آمنه به اتاقمون رفتیم! _نگران نباش من فعلا هیچ

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 40

  _اما سارا.. توچی میشی؟ پندار چیکارت میکنه؟ یه وقت نزنه به سرش سفته هارو به اجرا بذاره؟؟؟ _نه این کار رو نمیکنه نگران من نباش! گیسو من دارم یخ میزنم بقیه حرفامونو بعدا بزنیم خیلی خیلی ازت ممنونم که کمکم کردی و از قول من به محمد بگو اگه داداش داشتم هم کاری که تو کردی رو واسم نمیکرد!

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 39

  _اما سارا این ماجرا دوتا نکته داره که اگه بشینی منطقی وحساب شده یا به نوعی کارآگاه بازی روش فکر کنی میفهمی یه چیزایی باعقل جور درنمیاد! _چه چیز هایی؟ _ببین اول میریم یه نگاه به تقویم میندازیم ویه نگاه به تاریخ فوت بنیامین! _خب؟؟؟؟ دوباره دوربین رو گرفت روی سنگ قبر و روی تاریخ زوم کرد و ادامه

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 38

  رفتم دورترین گوشه ای فضای پشتبوم ایستادم و با گیسو تماس تصویری برقرار کردم… _به به.. ببین کی اینجاست چه خوش سعادتیم چشممون به جمالت روشن شد! _بجای مزه ریختن بگو ببینم چی شده از چه مدرکی حرف میزنی؟ _خوبی سارا؟ چرا رنگ و روت پریده؟ نکنه مریض شدی؟ _نه بابا خوبم.. گفتم که ازدست اون پسره عوضی عصبی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آروزی عروسک پارت 37

  سرم درد گرفته بود و اون لحظه اگه قدرتشو داشتم دلم میخواست با تبر بزنم وسر از تن مرتیکه زبون نفهم جداکنم! عصبی ازحالی که داشتم بی اراده صدام بالا رفت: _ای بابا.. ولم کن دیگه.. وقتی میگم کاری رو انجام نمیدم یعنی نمیدم! میری یا من برم؟؟؟ _لیاقت نداری.. دو خط بهت خندیدم جو گیر شدی فکر کردی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 36

  تشکر کردم و به طرف اتاقم رفتم که آرش گفت: _توصیه های توی آسانسور فراموش نشه! توجیب کاپشنمه! باحرص نگاهش کردم که باهمون نیش بازش ادامه داد: _راستی کابشنم رو شسته شده واتو شده تحویلم میدی مطمئنا بوی گند گرفته! اومدم یه چیزی بارش کنم که ارسلان با تشر اسمشو زد وگفت: _عع آرش! یه شبو بدون نیش زدن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 35

  _هرهر! بانمک! فکرمیکنی واسم مهمه؟ نه جانم بیخود دلتو صابون نزن بدتراز این هم بود بازم روتو کم میکردم! نشستم روی یکی از صندلی ها و عمدا گرون ترین غذاهارو سفارش دادم! تموم مدت که به گارسون سفارش میدادم چشماش داشت از حدقه درمیومد! بارفتن گارسون نیشمو تا بناگوش باز کردم ومثل خودش زل زدم به چشماش! _اون همه

ادامه مطلب ...