رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 4 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 212

    نرگس هیچی نگفت و فرزان فقط یک قدم به جلو گذاشت… احساس کردم بغض داره اما نمیخواد بشکنه! فقط صدای نفسای خش دارش بود که به گوشمون می‌رسید و صدای مادرش دوباره بلند شد _نرگس؟!   با ویلچر سمتمون برگشت و من چهره شکستش و موهای سفیدش رو دیدم! هر لحظه منتظر بودم از دیدن فرزان و وجود

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 211

    پشت سرش وارد شدم و نگاهم به حیاط تر تمیز کوچیکی افتاد که دور تا دورش گلدونای شمعدونی چیده شده بود! نگاهم و به فرزان دادم که خیره بود به در آبی چوبی که ورودی خونه بود و باید برای رسیدن بهش چهار پنج تا پله رو بالا میرفتی اما اون فقط خیره بود به در خواستم سمتش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 210

  ×   آوا*   _فرزان   نگاهش رو بهم داد که ادامه دادم _خوبی؟   سری به تایید تکون داد و بدون هیچ حرفی از ماشینش که تو محله قدیمی ولی سر سبزی پارک بود پیاده شد!… پشت سرش پیاده شدم‌ و گفتم: _کدوم خونست خب پلاکش؟!   خیره به در سفید روبه رومون موند که باز پرسشی ادامه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 209

    _اولا مادر من خبر نداره من یا جاوید قراره سرزده بریم پیشش… البته شاید پدرم بهش گفته باشه اما در کل ساعت ده شبه… امشب نمیریم   چند بار پلک زدم _جاوید چی اون داره میره؟… مگه قرار نشد باهم برید   کلافه بود و با سوال پرسیدنای من کلافه تر شد: _اونم تا اون جا که من

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 208

    ×××   آوا*   دنبالش کشیده شدم و حرصی گفتم: _چرا نمیفهمی منم بایــــد بیام!   دکمه پیراهنش و بست و سرش سمتم برگردوند _آوا بس کن… نه حوصله دارم نه خوشم میاد یه چیز و چند بار تکرار کنم   _چرا نباید بیام؟   _یه نگاه به شکمت بنداز… شاید زیاد معلوم نباشه و یه رهگذر ببینت

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 207

    سری تکون دادم و پاکت نامه رو گرفتم دوباره سرم‌ جام نشستم که وکیل ادامه داد اما ادامه ی صحبتش عمویی بود که هیچ ازش خوشم‌ نیومده بود و معلوم‌ بود ناراضی از این تقسیم ارث _آقای آریانمهر شمام ارث پسری رو کامل دریافت می‌کنید اما قید شده یک سوم از ارثیتون زو به دخترتون خانم ژیلا آریانمهر

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 206

      نمیدونم چقدر تو سکوت بودیم فقط میدونم ساعت ها بدون هیچ حرفی دراز کشیده خیره به سقف اتاق بودیم… نه من قصد رفتن داشتم نه اون می‌گفت برو… نه من خوابم میومد نه اون چشماش روهم می‌رفت!   سکوتمون طولانی شده بود و هیچ کدوم هم انگار تمایل به حرف زدن نداشتیم اما آخر سر طاقت نیاوردم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 205

    نگاهم و به فرزان دادم که یخ یخ به پدرش نگاه میکرد و من خوب می‌دونستم این چهره ی بی تفاوت نقابی بیش نیست و از دورن آشوب! نگاهم به فرزان بود اما با صدای گرومپ چیزی نگاهم و هول زده دادم به پدرش که از روی صندلی میز ناهار خوری افتاده بود و بدنش میلرزید طوری که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 204

    ×××     خیره بودم به دستمال توی دست فرزان که هزار تیکه شده بود اما بازم در حال خورد کردنش بود و اصلا حواسش نبود من دارم‌ نگاهش میکنم و انگار توی دنیا دیگه سِیر می‌کرد. وَ همه ی اینا نشون میداد قیافه بی‌تفاوتش فیلمه و استرس داره!… آروم سمتش رفتم و صداش زدم _فرزان!   متوجه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 203

      با نه قاطعم حرفش رو قطع کردم و سکوت کرد ولی بعد مکثی گفت: _گوش کن آوا… خوب گوش کن… من گفتم بزار یه تایمی بگذره قشنگ فکرات و بکنی وَ تو جوابتم دادی… با این حال من فکر میکنم داری اشتباه انتخاب میکنی چون این راهی که داری انتخاب میکنی زندگی اون بچه که هیچ روی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 202

      ×××   آوا   _دختر این قدر ترشی میخوری آخر سر اون بچه شبیه ترشی میشه بسه دیگه!   ظرف ترشی رو از روی میز برداشت که کلافه غر زدم _عدالت خانم تروخدا اذیت نکن حوصله ندارم! چیکار به ترشی خوردن من داری آخه؟   _به تو چیکار دارم من؟ به فکر بچه آقا فرزانم   با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 201

      ×××   _تسلیت میگم!   سری تکون دادم و با اخم نگاهی کردم به ته سالن و چشمم به عمویی خورد که اصلا تا حالا ندیده بودمش و بعد چهل روز تازه یادش افتاده بود پدرش مرده… نگاهم با اخم بهش بود و نمی‌دونم چرا اصلا ازش خوشم نمی‌اومد! تو افکارم بودم که صدای عمم خطاب بهم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 200

    با دلهره سری به چپ و راست تکون دادم _چی… چیو بگم؟!   نگاه معنی داری به شکمم انداخت که با ترس ادامه دادم _ن…نه… نه من و تو درباره این موضوع حرفامون و زدیم فرزان حتی… حتی اگه الانم پشیمون شدی من وَبالت نمیشم خودم از پس خودم و بچم بر میام! من نمیتونم به جاوید چیزی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 199

  ×××     با نوازش دستی رو صورتم چشمام و با ترس‌باز کردم ولی تو همون تاریکی اتاق چشمای براق عسلیش و شناختم و خیالم راحت شد… چشمای بازم و که دید دستش از حرکت ایستاد و آروم لب زد _بیدارت کردم!   یکم خودم رو عقب کشیدم و روی تخت نشستم… با تعجب بهش نگاه کردم و هنوز

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 198

    دیگه مرد روبه روم‌ اقابزرگ‌ نبود یه آدم پیر بود که زجر زندگیش به این جا کشونده بودش!   _خودش و سوزوند… با خودش منم سوزوند سوختنی که بدتر از مرگ بود و همیشه خودم و مقصر می‌دونستم و می‌دونم… خودمو با بچه ای که هیچ نقشی نداشت هیچ‌ گناهی نداشت! تو فرزان تورو مقصر می‌دونستم به گناه

ادامه مطلب ...