رمان آوای نیاز تو Archives - صفحه 6 از 18 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 182

    _نمیدونم این سوال برای خودمم پیش اومده شاید چون من شبیه مادرمم و جاوید شبیه پدرم ولی در اصل جواب این سوالو نمیدونم!   هیچی نگفتم که این سری اون سکوت و شکست _هنوز به جاوید فکر میکنی یا حس داری بهش؟!   از سوال یهوییش جا خوردم و بعد مکثی صادقانه جواب دادم _اگه بگم نه دروغ

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 181

      هنوز نگاهش روم بود و خواستم سوالی که این همه مدت ذهنم و درگیر کرده بود و بپرسم اما باز سوالمو خوردم چون می‌ترسیدم باز با یاد خاطرات حالش بد بشه!   _چی میخوای بگی؟   _چی؟   _میگم چی میخوای بگی این چند روزه خیلی از حرفات و میخوری بگو راحت باش _نه من…   _بگو؟

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 180

    سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم _خب یادمه جاوید از کله پاچه بدش میومد و اولین بار که قرارمون بود یه جورایی قیافش دیدنی بود!     لبمو از مرور خاطرات گاز گرفتم و ادامه دادم _من تورو بردم‌ طباخیو منتظر یه واکنش بد از طرفت بودم تا یکم بخندم اما خب خیلی ریلکس نشستی خوردی یکم اون

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 179

    ×××     آوا* در اتاقش و آروم باز کردم و با دیدن چهره ی خوابش رو تخت پوفی کشیدم وارد اتاقش شدم و در و بستم و کلافه غر زدم _بعد به من میگه چرا این قدر می‌خوابی خودش و نمیگه که   روی تختش نشستم و نگاهم به چشمای خوابش دادم که از این زاویه به

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 178

    ×××     جاوید* با خودکار توی دستم بازی میکردم که صدای در اومد قامت آیدین تو جایگاه در معلوم شد و قیافه من و که دید لب زد _چته باز چی شده؟!… الان که باید خوشحال باشی بالاخره قانونی و رسما الان جز مردایی هستی که صاحاب شرکتای بزرگن تو ایران به هدفت رسیدی الان چته چند

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 177

    هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب کشید و لب زد _بهتره بری! _اما… _برو!   با لحن جدی و تحکُمیش دیگه حرفی برای گفتن نداشتم اما نمیخواستم تنهاش بزارم و سری به چپ و راست تکون

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 176

    برگشتم و نگاهم‌‌ و تو همون تاریکی اتقاق بهش دادم‌ حالت صورتش تو تاریکی زیاد معلوم‌ نبود اما موهای آشفتش و لحن صداش نشون میداد اوضاعش تا چه حد خرابه و نیازی به دیدن صورتش نبود! سر جام برگشتم و تو سکوت خیره بودم بهش اونم انگار قصد و نیت حرف زدن نداشت برای همین دست دراز کردم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 175

    ×××   آوا*   نگاهم به در اتاقش بود! از دیشب بعد دیدن قیافه ی مات شده ی من بدون هیچ حرفی تنهام گذاشتو رفت… وَ تا الان هم نه اجازه داده بود کسی وارد اتاقش بشه نه خودش بیرون اومده بود و خودمم مونده بودم چیکار کنم برم پیشش یا نرم!؟ بین دو راهی مونده بودم و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 174

    سری به تایید تکون داد و لب زد _برو پیشش بگو بیاد باید ببینمش باید یه چیزایی و بدونید! من میدونم اون حاضر نیست تو صورتم نگاه کنه پس پیغام پسغوم نفرست چون اون نمیاد و ته دلش از مرگ‌ منم شاید شاد شه…     چند بار سرفه کرد و من فقط حیرت سراسر وجودم و گرفته

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 173

    ×××   جاوید*   جرعه ای از قهوم و خوردم که دستی رو شونم قرار گرفت… سرمو برگردوندم و با قیافه ی ژیلا روبه رو شدم و همین که نگاهم بهش خورد لب زد _تو چرا نخوابیدی؟   _خوابم نمیاد حالش چطوره؟!   _خوب نیست… دکترش گفت باید بستری شه ریه هاش آب آوردن ولی گوش نمیده که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 172

    _‌سنی نداشتم بچه بودم… میگم بچه یعنی این قدر سن داشتم که فرق خوب و بد و کم و بیش می‌دونستم! اون روزا تو اون عمارت قشنگ پدربزرگم که همیشه رویای همچین زندگیو داشتم کابوس میدیدم وَ کسیم نفهمید این کابوسا این حال بدیا این نفرتای بچه گونه از داداشم این سکوتا داره زره زره ی وجودم و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 171

    ×××     کلافه و ناراحت از رو تختم بلند شدم و ساعت حدودای سه چهار صبح بود ولی من خوابم نمیبرد و استرس این و داشتم که دوباره حس تنهایی و تجربه کنم چه حس ترسناکی! دلم می‌سوخت برای خودم که این طوری زندگی به بازیم گرفته شده بود… شده بودم عروسک خیمه شب بازی و با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 170

    سیاوش بدون حرف از کنارم رد شد و من وارد اتاق شدم در و پشت سرم بستم و گاهم و به فرزانی دادم که دو روز قید سرکار رفتن و زده بود و از اتاق کارشم بیرون نیومده بود، خیره بهش لب زدم _همرو شنیدم   _خب؟   _از من چیا به جاوید دروغ گفتی برای این‌ که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 169

    ×××   آوا*   نگاهی به در اتاقش انداختم از اون شب که عزم رفتن کرده بودم تا الان دو روز میشد که گذشته بود و فرزان هنوزم بیرون نیومده بود خودم دلیل این که چرا و به چه دلیل موندم تو این خونه رو نمیدونستم ولی وقتی تو آغوشش کشیدتم حسش و درک کردم حی تنهایی و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 168

      سمتشون قدم برداشتم و به سیاوش با سر اشاره کردم کنار بره _بریم‌ بالا حرف بزنیم   _من نه حرفی دارم نه کلامی، می‌خوام‌ برم!     دستش و سمت در دراز کرد و نیمه بازش کرد که اجازه ندادم دستم و رو در ورودی گذاشتم که با صدای بدی بسته شد و آوا ترسیده سمتم برگشت

ادامه مطلب ...