رمان ترمیم Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ترمیم

رمان ترمیم پارت آخر

رمان ترمیم پارت آخر

  – اینجا شهر کوچیکیه. بهتره بریم آپارتمان من. او نجا کسی نیست. سوار پرادوی سفیدرنگ میشوند. بهادر بچه ها را روی صندلی شان میگذار د. پاهایم میلرزند. – اون دختره کپی منه، بها… نمیخوام بدونم… برگردیم… لعنت به همه شون. حالم بد است. کسی شبیه من. آیا او چیزی از بدبختی های من به خود دیده؟ دستانم را میگیرد.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 63

رمان ترمیم پارت 63

  – مگه تنهامیخوای بری؟ منو بچه هام میآیم… سمیر که رفته؛ خودم میبرمت. دلم قرص میشود به این لحن محکم، به این بودن او. دستانش را نوازش میکنم. – سمیر… آقا سمیر البته همون دم در محو شد، لعنتی… آرام میخندد. – ترسیدم بری، گفتم نمونه… زن، تو چرا اینقدر بوی خوبی میده پوستت؟ آدم و به هوس میندازی.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 62

رمان ترمیم پارت 62

  – هرچی باشه اون پدرته. کسی خاطرات شو نمیتونه ازت بگیره، گلی… اون واقعی بوده، حتی اگه یه غریبه بوده باشه. سر تکان میدهد. شاید قانع شده است. شاید چیزی بیابد و کمی جان بگیرد. شاید ققنوس من بعداز آتش گرفتن و سوختن، بار دیگر جان تازه بگیرد. – باشه… بهش فکر میکنم. و این فکر کردن میشود سکوت

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 61

رمان ترمیم پارت 61

  – شوهرت با شاپرک نسبت داره؟ چرا نیومد دنبالش اگه میخواست ؟ سؤالی است که من هم درگیر آنم. – شوهرم و من قبل از باردار ی اقدام کردیم برای حضانت شاپری. بهادر عاشق شاپریه، ولی الان داره بهار رو نگهداری میکنه، خانوم. دختر من هنوز قوی نشده. پدرش بالای سرش باشه بهتره الان. اونی هم که مادر رضاعی

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 60

رمان ترمیم پارت 60

  نمیدانم عصبانی است یا ادایش را درمیآورد، اما دلم آرام میشود. روحم از تلاطم می افتد. شوق رقص دارم… دلم لحظه ای کنار او بودن را هوا میکند. – حرف زدنت هم عین آدم نیست، بهادر. فکر کنم همین کاری کرده که بگم گور… میخواهم بگویم گور پدر تمام این ماهها، اما… ارسلانم… ارسلان ما… یادش میشود آه حسرت…

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 59

رمان ترمیم پارت 59

  – من میترسم، آقا سمیر… چرا اینجوری زل زدن؟ آرام میخندد. – خانوم، با ماشین چندصدملیونی اومدین جایی که نصف اینا پولش رو تا حالا ندیدن میخواین نگاه نکنن؟! حالا بحث غریبه بودن جای خودش و داره. این حقیقت محض است. واقعاً چه فکری کردیم که اینگونه وارد چنین جایی شدیم. کاش بهادر بود که بگوید چه کاری بهتر

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 58

رمان ترمیم پارت 58

  کمی حالم بهتر میشود از این مهربانی. من حتی فرصت برقراری ارتباط با مادرهایی که دو ماه کنارشان بودم را نداشته ام . – راه حل خوبیه، بهش فکر میکنم. کار تیغ زدن موهایم تمام میشود، چهره عجیب و متفاوتی است. – بشین صورت و ابروتم اصلاح کنم، یکمم بهش برسم. حیفه، قشنگیته. یه کلاه بذار جای روسری و

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 57

رمان ترمیم پارت 57

  شماره را میخواند، پیش شماره برای جایی است که نمیشناسم. – گفتن تو هتلن. بعض شما نباشه، وضعشون خوب بود. خلاصه، خبر خوب بود، شیرینی ما یادتون نره. دندان روی دندان مسکشم، مردک طماع! باشه کوتاهی میگویم و قطع میکنم. پیام بهادر روی صفحه است. ! » خیلی خری « خندهام میگیرد، شاید یک توهین است، اما بهادرگونه. به

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 55

رمان ترمیم پارت 55

ایستاده سیگاری روش میکند. نگاه نمیدزدد. وقتی عباس بگوید نامردم، پس هستم. – بذار بگذره چند روز… ستاره باهاشه امروز… هرچند تو واقعاً نباید کمکی بهت بشه، ولی بازم به خاطر دل اون دختر میگم… میدونم هنوز خیلی دوست داره. اشار های به عباس میکند. – تو آپارتمان مهگل خانوم یه واحد فروشی هست، طبقه پایین… آقا فرامرز به مالکش

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 54

رمان ترمیم پارت 54

  – چیکار داری میکنی، مهگل؟ خونه پدریت و فروختی؟ – اخبار زود میرسه… بله، فروختم. من کار خاصی نمیکنم، فقط میخوام رد‌پای نامردای زندگیم و پاک کنم. میخوام دخترم و جوری بزرگ کنم که مادرم نکرد، وقتی بی پدر شدم. – بهار بی‌پدر نشده ، مهگل. فرصت بده… فقط… سینه‌ام تیر میکشد. درد دارم. درد نبودن مردی که روح

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 53

رمان ترمیم پارت 53

  تمام سه ساعت را بالای سرش میمانم، نکند که پس بزند یا افت اکسیژن… شاید هم چون شجاعتم بیرون از اینجا تهنشین میشود. باز هرچه پیش آمد را مرور میکنم. آن مرد کنار رستوران وقتی به خانه فرامرز میرفتیم. او که از لحظ های غفلت استفاده کرد و در ماشینی که باز شد. خوب به یاد دارم چه گفت،

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 52

رمان ترمیم پارت 52

  آخر با چه رویی بگویم که از لحظه خروج از ویلای فرامرز به دنبال تمام کارهایت بودم ؟ یعنی مهگل تف نمی‌اندازد به صورتم که میدانستی و چنین بلایی سرم آوردی ؟ نمیگوید بچه‌هایمان و جان من را فدای غرور لعنتیات کردی؟! پاهایم یاری ام نمیکنند . توان نگاه کردن در چشمانش را ندارم. حرفهایی که زدم بخشودنی نیستند.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 51

رمان ترمیم پارت 51

  کاش آن روز لعنتی هوس کباب نمی‌کردم. کاش از ترس از دست دادن داشته‌هایم، همه را به‌باد نمی‌دادم. کاش… ماشین جلوی بیمارستان نگه می‌دارد. کاش او نباشد. می‌ترسم. از او، از حرف‌هایی که شاید بگوید. از رفتن و رها کردنم. شاید بیش‌تر که بگذرد، دلش تنگم شود، شاید ببخشد. _ تشریف آوردی؟ تو چه‌جور مادری هستی؟ اصلاً عاطفه داری؟

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 50

رمان ترمیم پارت 50

  اشک‌هایم را پاک می‌کنم، کودکانم به امید من بیش‌تر نیاز دارند. اولین چیز در این اتاق صدای بوق دستگاه‌هاست. این یعنی همه‌چیز نرمال است… یعنی خوب، یعنی زنده بودن، بعد بوی الکل و مواد ضدعفونی. من‌هم دستم را با مایع ضدعفونی می‌کنم. هر آلودگی این‌جا می‌تواند مرگ به همراه داشته باشد. گان را سفت‌تر می‌بندم. شاید می‌خواهم وقت‌کشی کنم.

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 49

رمان ترمیم پارت 49

  این بچه مرگ را از کجا می‌داند؟ _ نانا شکمش گنده شد، خاله گفت مرد. نگاه غمگین فرامرز به اوست. _ ببر یکم بخوابونش، اگه می‌خوابه. بچه ترس برش داشته… این‌جا چندتا دوست دارم تو کلانتری. آدرس بده، بگم ببینم چیزی دستگیرشون می‌شه… _ چیزی به مهگل نگو، سکته می‌کنه. اون کار ارثشم پیش بگیر، به حرف اون گوش

ادامه مطلب ...