رمان دلارای Archives - صفحه 11 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دلارای

رمان دلارای

رمان دلارای پارت 201

  گفت و سمت سرهمی ها رفت بی اعصاب مشمای بزرگی برداشت و هر دو سرهمی را در آن انداخت نگاهی به لباس های دیگر کرد پیراهن شلوار قهوه ای رنگی با طرح خرس های کوچک هم به آن اضافه کرد و دست دلارای را کشید با اعصابی درهم هر سه دست لباس را حساب کرد و مشما را روی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 200

  ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد _ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی! دلارای وارفته نگاهش کرد چشمانش جدی نبود معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد! حقم داشت… آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود لبش را گزید و خدارا شکر کرد پسرک قوی بود! _ حالا بگو کدومش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 199

  آلپ‌ارسلان پوف کشید و دلارای چنان لبخند بزرگی بر لب اورد که زن متعجب شد دلارای اما کم مانده بود به گریه بیفتد احساس میکرد فرزندش هم از خوشی در شکمش پا میکوبد چه قدر لذت داشت بازی کردن نقش پدر و مادر در کنار آلپ‌ارسلان! برای اینکه ارسلان شک نکند ناچار گفت _ سلام ، دوماهشه کوچولومون ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 198

  دلارای ارام زمزمه کرد _ میدونم. دیگه هیچ وقت نمیذارم مجبورم کنی همچین حقارتی رو تجربه کنم حالا بگو کجا میریم ارسلان سرش را سمتش برگرداند تا کامل زیر نظرش بگیرد _ حجره حاجی! دلارای بهت زده لب زد _ چی؟! _ یک بحث ناتموم داشتیم باهاش! _ چی داری میگی؟! دیوونه شدی؟ ارسلان لبخند زد دیوانه بود ،

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 197

  _ مثل گشنه ها با من حرف نزن فکر کردی از کنار خیابون دختر جمع کردی؟ یادت رفته بذار یادداوری کنم که خانواده من سرشناس تر از خانواده تو نباشن کمترم نیستن ارسلان بی توجه به او دستی به معنای (بروبابا) در هوا تکان داد و در موبایل غرید _ چرا مزخرف میگی اونجا بودم فکتو نیاوردم پایین عقل

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 196

  گونه اش را به پنجره چسبانده و شناسنامه هایشان را میان دستانش می‌فشرد اسم آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان در قسمت نام همسر ثبت شده غمگین پوزخند زد رویای گذشته هایش عجیب به نظر می‌رسید آلپ‌ارسلان بی توجه به مشغول فریاد کشیدن سر فرد پشت خط بود _ من میام پدر شماهارو به عزاتون مینشونم بی مصرفا که به درد هیچی نمیخورید

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 195

  دلارای پوزخند تلخی زد و سر تکان داد _ میدونم … همیشه تقصیر منه ارسلان گواهی را گرفت و دخترک را دنبال خودش کشید سعی کرد عداب وجدان نداشته باشد تقصیر خودش بود میان دردسر ها و مشکلات آلپ‌ارسلان لجبازی های او جایی نداشت تا زمانی که انتقام همه چیز را از حاجی نمیگرفت آرام نمی‌شد و دلارای با

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 194

  زن عادی سر تکان داد _ برای تایید بکارت؟ معمولا عروس خانم با مادر خودشون یا همسرشون تشریف میارن در ضمن شما بیرون تشریف داشته باشید این کار چیپ و احمقانه خیلی وقته دوره‌اش تموم شده نه هیچ منطقی پشتش هست و نه حتی قابل اعتماده که جواب درست باشه پس تا خودشون قلبا راضی نباشن من هیچ گواهی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 193

  در سکوت سرش را به دیوار آسانسور تکیه داد صدای سوتی آزاردهنده در گوش هایش پیچید انگار مغزش در حال متلاشی شدن بود قطره ی اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد مردی همراه پسری نوجوان وارد شد و طبقه همکف را زد در های آسانسور باز شد اما دلارای ثابت ماند آنقدر به فضای خیابان روبرو خیره ماند که

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 192

  دلارای وارفته آب دهنش را فرو داد _ دکتر زنان چرا؟ ارسلان محلش نداد سر قضیه اسانسور شکار بود! _ با توام ارسلان ، پزشک قانونی چرا بریم؟ من … من نمیام اصلا نمیخوام عقد کنیم خسته شدم دست از سرم بردارید دیگه با باز شدن در های اسانسور ارسلان بازویش را گرفت و سمت در خروجی کشیدش دلارای

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 191

  بالاخره ارسلان موهایش را چنگ زد و عصبی سمت دخترک امد کارت سفید رنگی دستش بود هنگامه رویش را خواند و لبش را گزید دعا کرد دلارای عبارت ” متخصص زنان و زایمان ” را نبیند دلارای مضطرب تر از آن بود که به این چیزها دقت کند _ چی شده؟ ارسلان با سر به در اشاره کرد _

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 190

  ارسلان پوزخند زد و آرام زمزمه کرد _ امشب کی قراره به دادت برسه دخترحاجی دلارای لبش را به دندان گرفت و جوید تقریبا از حالت تهوع ها خلاص شده بود اگر مجبور میشد می‌توانست تن به رابطه‌ با آلپ‌ارسلان دهد البته اگر این کار او را روی گردی کوچک شکمش حساس نکند _ آدم زنشو با رابطه جنسی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 189

  بی‌تفاوت چشم از تابلو برداشت اصلا تحمل شنیدن نیش و کنایه‌های آلپ ارسلان را نداشت. هرجا که آلپ ارسلان می‌رفت ، بدون پرسیدن سوالی پشت سرش می‌رفت. در آسانسور ایستاده بودند و دخترک سرش را پایین انداخته بود. با قرار گرفتن دست ارسلان جلوی صورتش ، ناخودآگه خود را عقب کشید. سرش را بالا آورد که رژلبش را در

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 188

  خودش را کنار کشید و اشکش را با گوشه انگشت گرفت بی توجه به ارسلان نفس عمیقی کشید باید قوی می‌ماند دیگر خبری از گریه زاری نبود لبخندی روی لبش نشاند و با عجله مانتو و شال سفیدش را از کمد بیرون کشید چروک بودن لباس هایش زیاد جالب نبود مخصوصا برای امروز که قرار بود کنار آلپ ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 187

  *** صبح با تکان های شدیدی دخترک ترسیده چشم‌هایش را گشود. با دیدن قیافه‌ی اخم‌آلود آلپ ارسلان نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد ارسلان غرید _ فکر کردم مردی! دلارای دستی به موهای ژولیده اش کشید و او به غر زدن ادامه داد _ چت شده؟ قرص خواب خوردی؟ دلارای بدنش را کشید و خونسرد چشمانش را مالید این

ادامه مطلب ...