رمان رز های وحشی پارت 56
××× داخل ماشین جلو درب آگاهی بودند و میکائیل خورده فرمایشاتش رو به یزدان گوشزد میکرد: – حواست به رز باشه به شایان بگو از جلو در مجتمع یه قدمی اونور تر نره اگه بازداشت شدم جلدی کاری نکنید بزارید دو روزی بگذره بعد سراغمو بگیرید! یزدان اخم کرد: – این طور که تو