رمان زادهٔ نور پارت 91
سامان پوزخند صدا داری زد ……… لیلا با آن ذات تاریکش ، نباید هم حال او را می فهمید ……… لیلا ادامه داد : – حالا اون عکسای قبلی که دستت داده بودم و با خودت آوردی ؟ سامان بی حرف صاف شد و بدون آنکه نگاهی به لیلا بی اندازد ، دست درون جیب داخلی کتش کرد و