رمان عشق با چاشنی خطر پارت 100
اشکان، جون هر کسی که دوست داری، اگه دوستم داری همین الان بگو و راحتم کن اشکی:چون به پدرت قول دادم که مواظبت باشم و تو دستم امانتی با حرفش حالم رو گرفت.آخه این حرفه میزنی؟ دلخور نگاش کردم و گفتم _پدرم گفت منو میسپاره به خدا نه به تو اشکی:خب بعد خدا، تو رو به من سپرد نه؟