رمان پل های شکسته پارت آخر
فصل سی و چهارم: مامان با حرص قاشق رو لبه ی قابلمه ی خوراک مرغش کوبید و گفت: – بس کن دیگه مژده، داره فشار خونم بالا میره!! نمی دونم دستمال چندم بود که انداختم توی سطل زباله فلزی کنار دستم و با گریه گفتم: – مامان دلم می سوزه، من عروس بدی برای اشرف خانم نبودم، این همه براش