رمان گلاویژ Archives - صفحه 4 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گلاویژ

رمان گلاویژ پارت 125

  جلوی خونشون به شدت زیادی زدم روی ترمز و جیغ لاستیک هام بلند شد.. حرف خودشو به خودش پس دادم؛ _هری! _عماد؟ _گلاویژ میری پایین یا به کمک دست وپام بندازمت پایین؟ انگار متوجه شد که هیچ جوره نمیخوام تحملش کنم ودیگه مقاومت نکرد.. باحسرت سرشو پایین انداخت ودر روباز کرد.. واسم مهم نبود که چقدر ناراحتش کرده باشم..

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 124

  گلاویژ باگریه به طرفم اومد دست هاشو قالب صورتم کرد وگفت: _عماد.. دردت به سرم.. خوبی؟ حالت خوبه؟ ازش بدم میومد.. توی تموم عمرم خودم رو تا این حد حقیر ندیده بودم.. بانفرت دست هاشو از صورتم جدا کردم وپس زدم.. _ولم کن.. من خوبم.. بروکنار! هنوز گیج بودم اما به زور بلند شدم توی جام نشستم و گفتم:

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 123

  خندید و بامسخرگی سری تکون داد وگفت: _من نه! اما حس میکنم تو برخلاف حرف ها ورفتارهات خیلی دلت میخواست صنمی بامن داشته باشی ومتاسفانه و خوشبختانه باید بهت بگم که کور خوندی! اون گلاویژ گاو واحمقی که میشناختی مرد عمادخان.. واسم مهم نیست از دیدگاه تو من چی هستم اما باور بفرما هرگوهی که باشم تو اگه تنها

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 122

  برگشت.. ازهمون دورهم میشد خشم توی صوتش رو تشخیص داد.. اومد نزدیک و باچشم های خواب آلوده گفت: _بفرمایید؟ _سلام وقتتون بخیر.. عذرمیخوام مزاحمتون شدم.. من دنبال نامزدم میگردم.. حدس میزدم اینجا اومده باشه.. میخواستم ازشما بپرسم ممکنه کسی هنوز داخل باشه؟ بدون اینکه جواب سلامم رو بده با بدخلقی جواب داد: _این وقت شب نامزدشما اینجا چیکار میکنه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 121

  بادیدن ترافیک کلافه چنگی به موهام بدم و زیرلب زمزمه کردم: _لعنت بهت این وقت شب این همه ماشین توی خیابون چیکار میکنه؟!!! گوشیم دوباره زنگ خورد.. فورا برداشتمش وبادیدن شماره ی عزیز کلافه ترشدم.. حالا چی بهش بگم‌؟ بگم واسه چی نرفتم خونه؟ خنده دار نیست اگه میگفتم دارم توخیابون ها دنبال گلاویژ میگردم؟!! _جانم عزیزجون؟ _کجایی پسرم؟

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 120

  تاآخرشب بی هدف توخیابون ها چرخیدم و آهنگ گوش دادم.. فکرمیکردم حالم خوب بشه اما بهترکه نشدم هیچ، بدترهم شدم.. باصدای زنگ تلفنم کلافه صدای موزیک رو کم کردم و بافکر اینکه بازهم عزیز پشت خطه بدون نگاه کردن به شماره، جواب دادم؛ _جانم عزیز؟ باشنیدن صدای تودماغی بهار چشم هام گرد شد.. این وقت شب چیکار داشت؟ _الو

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 119

  سرم رو بلند کردم و با غمی که توی تموم وجودم نشسته بود به عزیزنگاه کردم.. توی سکوت بهت زده فقط نگاهم میکرد.. پوزخندی زدم و گفتم: _سکوتت رو با سلول به سلول تنم درک میکنم! من هم وقتی فهمیدم بهت زده شدم.. حتی هزار برابر بدتراز این بهت… _چطور ممکنه؟ مگه میشه؟ نمیتونم باور کنم! شونه ای بالا

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 118

  باسوال عزیز ازتعجب چشم هام گرد شد! _این دیگه چی بود؟ معلومه که نه! من چرا باید به زن شوهر دار فکرکنم آخه قربونت برم؟ _سواله خب واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد.. ضمنا صحرا خیلی وقته که از شوهرش جدا شده! _قربون سوال کردنت بشم که برق سه فازمو پروند اما صحرا دیگه هیچ رنگ ونقشی توزندگی و قلب

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 117

  برعکس این روزها که تا تصویر گلاویژ توی ذهنم مجسم میشد، چشم هامو باز میکردم.،، اون لحظه از شرایطم راضی بودم و دلم نمیخواست چشم هامو باز کنم! کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم! کاش میتونستم برگردم به روزهایی که عشق رو توی قلبم و زندگیم کشته بودم.. به روزهایی که باخودم عهد بسته بودم هیچ زنی رو..

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 116

  یه کم دیگه حرف زدیم و اومدم خداحافظی کنم که گفت: _راستی عماد ماجرای اس ام اس ها به کجا رسید؟ نتیجه داد؟ _آره تونستم یه کم بسوزونمش اما فکرنمیکنم هیچوقت به گردپای سوختن من برسه! _دیونه ای بخدا.. نمیخوام دوباره بحث رو باز کنم اما بنده خدارو بیگناه سوزوندی و بعدها خودت میفهمی و متوجه اشتباهت میشی! _یه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 115

  عزیزراه رفته رو برگشت و سرم روی آغوشش گرفت.. دستمو دور کمرش حلقه کردم و اجازه دادم بغض راه گلوم رو باز کنه.. _توکه اینقدر دوستش داری چرا گذاشتی بره؟ _دوستش ندارم عزیز.. ازش متنفرم.. اونقدر ازش متنفرم که نمیدونم چطور بانبودش زندگی کنم.. _ببخش مادر.. اگه تا این حد نبودش اذیتت میکنه از اشتباهش چشم پوشی کن و

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 114

  توی سکوت بادلخوری نگاهم کرد و بعد نگاهشو به آسمون دوخت.. یه کم که گذشت باصدای غمگینی گفت: _عشق وعاشقی ها چقدر آبکی شده.. جوون ها چقدر راحت از عشقشون میگذرن.. زمان ما یا چیزی عشق وجود نداشت یااگر عاشق میشدیم دیگه تموم بود! دنیارو توچشم های معشوقمون میدیم! اینجوری مثل الان نبود که! با کلمه ی تفاهم شروع

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 113

  چشم هام سیاهی رفت.. چندثانیه پلک هامو روی هم گذاشتم تا کنترل خودمو به دست بیارم! انگار تازه باورم شد که همه تموم شداشک توی چشم هام جمع شد.. نه نه گلاویژ الان وقتش نیست.. نباید بکشنی الان وقت شکستن نیست.. سرم روپایین انداختم تا کسی متوجه چشم های رسواگرم نشه.. _خیلی خب! این تصمیم آخرتونه دیگه؟! از این

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 112

  مچ دستم بخاطر پیچوندن و فشار زیاد ازشدت سرخی به کبودی میزد.. بابغض زیرلب و آروم زمزمه کردم؛ _الهی دستت بشکنه.. اما انگار خیلی هم آروم نگفته بودم چون صدای نکره اش بلندشد.. _بادعای گربه سیاه بارون نمیاد! _گربه تویی! نیازی به گفتن من نیست کافیه چشماتو بازکنی! اونوقت میفهمی خدا منتظر من نشده و قبل ازاین ها دستت

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 111

  بازم نشد حرف بزنم.. بازم از گفتن حقیقت دور شدم و مجبورشدم زبون به دهن بگیرم.. وقتی فهمیدم قلبش درد گرفته خفه خون گرفتم و طبق معمول سکوت کردم! عزیز ازجاش بلند شد و رفت توی اتاقش! پروانه مثل مجسمه خشکش زده بود وبهت زده فقط به نقطه ای خیره شده بود! دلم میخواست برم.. دلم به هرجهنمی راضی

ادامه مطلب ...