رمان گلاویژ Archives - صفحه 7 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گلاویژ

رمان گلاویژ پارت 80

  دست هامو باحوله ی کنار سینک خشک کردم و خجالت زده از نگاه های سنگین عزیز، سرم روپایین انداخته بودم و دلم میخواست تا اومدن عماد خودمو به کاری مشغول میکردم… اومدم حرفی بزنم که صدای عزیز مانعم شد.. _ به زندگی برگشته.. شبیه بیست سالگی هاش شده… همونقدر شیطون و امیدوار به زندگی! باگیجی بهش نگاه کردم.. توی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 79

  باحرف عماد من شک زده شدم اما پروانه خندید و انگار با این شوخی های عماد از قبل آشنایی داشت! _پاشو ببینم مردگنده خودشو واسه مامانش لوس کرده…! فرداهم روزخداست میتونی از صبح شروع کنی به لوس شدن تا شب… عزیزهم خندید و گونه ی عماد رو بوسه صدا داری زد وگفت: _پاشو مادر چشمات سرخ شده برو استراحت

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 78

  عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و تلفنش رو جواب داد: _بله؟ …. _سلام بهارخانوم، نه خواهش میکنم، بیدار بودیم! …………. _چطور؟ اتفاقی افتاده؟ رضا حالش خوبه؟ با این حرف عماد چشم هام گرد و قلبم میخواست خودشو از تو سینه ام بیاره بیرون! با اشاره دست و لب خونی همش می پرسیدم که چی شده! _آهان خب خداروشکر. فکرکردم خدایی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 77

  بی اراده ترس توی وجودم نشست و قلبم به سرعت نور شروع به تند تپیدن کرد! عماد باید کلید داشته باشه و این زنگ و توی این ساعت از شب نمیتونه کار عماد باشه چون اون میدونه که میترسم! دوباره زنگ زدن و من وحشت زده باقدم های سست به طرف آیفون رفتم.. خونه به این مجهزی چرا آیفونش

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 76

  بعدازاینکه حسابی هم خندید و همه وجودش سراسر لذت شد.. همونطور که یک دستش به فرمون بود دست ازادشو به طرفم آورد و کشیدم توی بلغش و روی موهامو بوسه زد وگفت؛ _حالا چرا گونه هات سرخ شده و گل انداخته جوجه؟ ازمن خجالت میکشی؟ _نکشم؟ دوساعته منو سوژه کردی میخوای گونه هامم سرخ نشه؟ _مگه کسی از شوهرش

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 75

  رفتم پایین که دیدم عماد ازماشین پیاده شده و به در ماشینش تکیه داده! با دیدن من اومد طرفم _سلام! _علیک سلام.. افتاب بدم خدمتتون؟ _وای عماد چشمام چیز مرغی شده بخاطر گریه های دیشبم! خندید گونه ام رو بوسید و چمدونم رو گذاشت توی صندوق و رفتیم سوار شدیم! ماشین رو حرکت داد و با آرامش گفت: _چه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 74

  بهار_ گلاویژ خواهرمنه.. تنها من نیستم.. اگه وجود گلاویژ نبود من هم معلوم نبود چه سرنوشتی داشتم و کجای این دنیا ازتنهایی مرده بودم! عماد روبه من کرد و گفت: _سرنوشت تلخی داشتی وبرای دختری به سن و سال تو واقعا زیاد و غیر قابل تحمل بوده و خداروشکر که اون روز ها تموم شده، اما این چه ربطی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 73

  دست های لرزونم رو توی دستش گذاشتم و بلند شدم.. کشیدم توی بغلش و درحالی که سعی داشت آرومم کنه باصدای آروم قربون صدقه ام میرفت… اما من حواسم به حرف هاش نبود و یواشکی وترسیده فقط به بهار نگاه میکردم.. اگه عماد از گذشته ام با خبر میشد آبروم میرفت.. اگه عماد می فهمید اون عوضی چه بلاهایی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 72

  باقرار گرفتن دست های بهار دور بازوهام ازفکر بیرون اومدم و باچشم های اشکی نگاهش کردم… _گریه نکن عزیزم ببین همه چی رو گفتیم وهمه چی رو نوشتن… ازاین به بعد طبق قانون پیش میریم واگه یه وقت خدایی نکرده دوباره سروکله اشم پیدا بشه به فاصله ی یه پلک زدن دستگیرش میکنن! نگاهی به مردی که روبه روم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 71

  باتعجب به مادربزرگش نگاه کردم.. چطوری از تبریز خودشو رسونده بود؟ یعنی ازقبل اومده بود؟ پس چرا عماد به من نگفت؟؟ بالبخند سلام کردم و مادربزرگ هم بامهربونی بغلم کرد و گفت: _سلام به روی ماهت عروس قشنگم.. خوبی مادر؟ _ممنونم خوش اومدید.. عمادهم با یه دسته گل خیلی قشنگ اومد طرفم و سلام کرد.. خدایا چقدرخوشگل شده عشقم…

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 70

  باگیجی باخودم زمزمه کردم: _چه بسته ای؟ من که چیزی سفارش ندادم! چادرمو پوشیدم و رفتم بسته رو از پستچی گرفتم و برگشتم خونه! یه جعبه کادویی بود و هیچ نام ونشونی هم نداشت.. شک کردم از شیطنت های عماد باشه! زیرلب قربون صدقه اش رفتم و جعبه رو باز کردم.. یه لباس خواب قرمز ترکیب از تور وحریر

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 69

  چون کارش یک دفعه ای بود ومنم ازترسو بودن رو دست نداشتم، هین بلند و خفه ای کشیدم که خودشو بهم چسبوند و کنار گوشم زمزمه کرد: _هیس.. دیونه یکی بشنوه آبرومون میره فکرمیکنه خفتت کردم! خندیدم وگفتم: _نکردی؟ الان دقیقا اسم این کار رو چی میذاری؟ بوسه ی کوتاهی روی گونه ام زد و باهمون زمزمه گفت: _معاشقه…

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 68

  بی توجه به چشم غره های بهار گاز بزرگی به خیار توی دستم زدم وگفتم؛ _خب دیگه چه خبر؟ نگفتی دیشب چه خبربوده ها؟! داری منو آزرده خاطر میکنی! _گلاویژ پاشو از جلو چشمم خفه شو تا نزدم کله ی پوکت رو بترکوندم! خندیدم و باقهقهه گفتم؛ _خب بابا نگو.. بی جنبه! اصلا خودم ته توشو درمیارم! دوباره جیغ

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 67

  وا این چرا اینجوری نگام میکنه؟ خب اگه قصدمم این بود که پیشش بخوابم با این جوری نگاه کردنش پشیمون میشم که! _اوووممم.. من همینجا روهمین کاناپه میخوابم توبرو سرجای خودت بخواب! بدون اینکه نگاهشو از لب هام بگیره گفت: _دلت نمیخواد تو بغل من بخوابی؟ آب دهنمو باصدا قورت دادم وگفتم: _دلم که میخواد.. اما این واسه آینده

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 66

  ته دلم ترس بود اما قلبم اجازه نمیداد که به عماد شک کنم.. دلم نمیخواست راجع بهش فکرهای منفی بکنم و همین اختلاف ها بین عقل و قلبم، آشوبم کرده بود! کلیدرو به در انداخت و رفتیم داخل… به جرات میتونم بگم که صدای تاپ تاپ قلبم به گوشم میرسید اما سعی میکردم خودمو عادی نشون بدم و خوش

ادامه مطلب ...