فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان نقض قانون (خون آشام )

رمان نقض قانون پارت۴۸

  باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم   اما این دفعه مجبور بودم…   هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی که زدم فالفور به اولین چیزی که به ذهنم رسید تبدیل شدم ، دید چشمام تغییر کرد و درد نه

ادامه مطلب »
رمان آشپز باشی
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 47

    صبح که بیدار شدم ندیدمش.   اتاق‌خوابش پر از عطر تنش بود و همین‌طور بالشی که به‌جایش در بغلم می‌فشردم.   خمیازه‌ای کشیدم و با چشم اتاقش را وارسی کردم.   هنوز همان کمدی در اتاق بود که وسایل کودکی‌ام را در آن می‌چیدم.   همان کمد دیواری

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 9

    بدون اینکه پلک باز کند، جواب می‌دهد   – تو روح خشایار و دار و دسته‌ش… حال چرخیدن تو خیابونا تو این هوای گند و ندارم، همین‌جا می‌مونم.   رهام نزدیک‌تر می‌شود و او از گوشه‌ی چشم نگاهش می‌کند   – تنها می‌خوام منتظر بمونم رهام، تو برو

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین

رمان هامین پارت 1

      با آرامش به تلاش نگهبان‌های زندان برای کشیدن زن پریشون و پر سرو صدای مقابلم نگاه کردم.   _ دست از سرت بر نمی‌دارم. فکرنکن همه چی همین‌جا تموم میشه.   قدم‌هایی که به سمت مسیر خروج برداشته بودمو برگردوندم و دوباره مقابلش ایستادم.   به لباس

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 130

    پچ پچ وار گفت: -فقط چی؟..   دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم: -فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم…   نوازش دستش روی بازوم قطع شد و نفس عمیقی کشید…   با صبوری و ملایمت گفت: -چرا همچین فکری میکنی؟..چرا باید منو از

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 1

      -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم….   ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد…   دخترک عاصی از نگاه مرد، با حرص گفت: لطفا حرفتون

ادامه مطلب »
رمان آشپز باشی
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 46

    بلند شدم و سینی چای را از مادرم گرفتم.   به رسم قدیم، اول جلوی بزرگترین میهمان که شهناز بود خم شدم و تعارف کردم.   – بردار شهناز جون، چرا میوه نخوردی پسرم؟   فرخنده دوباره وسط آمد و گفت:   – والا لاله‌خانم کوچیکتر بزرگتری رو

ادامه مطلب »
رمان آوای نیاز تو
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 157

      نگاهم و بهشون دادم که آوا با دیدن‌ جمع ما دست فرزان و کشید و شاید تو حالت عادی کسی برداشتی ازین حرکت نکنه ولی من خوب متوجه شدم که اونم دوست نداره وسط جمعی بیاد که دیگه زیادی داشت مسخره میشد و جَوش سنگین… اما فرزانم

ادامه مطلب »
رمان آشپز باشی
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 45

    دلم می‌خواست آن لحظه هر جایی بروم جز اتاق مدیریت بدون مهیار!   ناچار از نگاه کارکنان از کانتر بیرون آمدم و به‌دنبالش قدم برداشتم.   قدم‌هایش را تند‌تر از من بر‌می‌داشت. روی پله‌ی دوم که رسیدم صدای در اتاق مدیریت را شنیدم.   بچه‌های نوازنده هنوز نیامده

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 20

    نگاه بی طاقت و پر نیاز قباد روی پاهایم، جرات بیشتری را به قلبم سرازیر کرد.   قلبم از هیجان روی دور تند افتاده بود. این کارم فقط چند جمله ی کوتاه که در جواب توهین هایشان میدادم نبود.   رسما پرده های احترام و حرمتی که بینمان

ادامه مطلب »
رمان شاه خشت
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 7

      _ به‌به، پری خانوم خوشگل! شنیدم ماهی بزرگ صید کردی!   احساس خطر می‌کردم… آن نگاه کثیف، روح خود شیطان بود.   کسی که برای اولین بار بی‌رحمانه بدنم را تاراج کرد.   فقط نوزده سال داشتم… کسی در خانه نبود.   فکر می‌کردم اتفاقی من و

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها