فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 95

      پشت چشمی برایش نازک کردم. _می‌شه انقدر ادای قربانی‌ها رو در نیاری؟ چیزی بود که هردومون خواستیمش!   لب‌هایش را بهم فشرد.   چشم‌هایش هنوز سرد بودند. _یه‌لحظه کنترلم رو از دست دادم! دیگه هیچوقت تکرار نمی‌شه!   سرم را کمی کج کردم که موهای فرم روی

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 94

      نگار تک خنده‌ای کرد. _به‌خدا که من آخر از این رابطه‌ی شما سر در نیاوردم!   حمید خواست دوباره مسخره بازی‌هایش را شروع کند که با دیدن مردی که درحال وارد شدن به سالن بود سریع او را از سر راهم کنار زدم و صاف سرجایم ایستادم.

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 144

        هوای این روزهای من مانند طوفانی بود که امده و همه جا را ویران کرده و حال ویرانه هایش برجای مانده تا دوباره آباد شود…     حضور مهگل شاید بهترین چیزی بود که حتی فکرش را هم نمی کردم… بزرگ شده بود و حرف هایش

ادامه مطلب »
رمان شاه خشت
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 93

    پریناز   روزها به‌سرعت برق‌و‌باد می‌گذشتند ولی نه‌ چندان تکراری.   در حقیقت سرم حسابی شلوغ شد.   تعمیر محل هدیه فرهاد و افتتاح شیرینی‌فروشی جمع‌وجوری که برایم حکم رؤیایی دست‌نیافتنی داشت.   هرچند که اگر فرهاد اراده می‌کرد تمام دست‌نیافتنی‌ها محتمل می‌شدند.   اوایل فکر کردم شاید

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 217

            سوار بر ماشین راه افتاد، باید زودتر تکلیف لاله را مشخص میکرد، باید با مدرک و بدون تهمت پیش میرفت، باید چیزی برای مطمئن کردن مادرش داشته باشد!   خشمگین بود اما عجیب بود که خیانت لاله برایش اهمیتی نداشت؟ فقط آن قسمتی برایش

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۵

  به قلم رها باقری صدای کوبش بی‌امان کلون در، سکوت عمیق حیاط و هشتی را شکست؛ روی کنده‌های زانو بلند شدم و به حیاط نیمه‌تاریک نظر انداختم. خانوم‌جان داشت وضو می‌گرفت که راست ایستاد. صدای دق‌الباب ( کوبیدن به در) مردانه بود. گلرخ و سلیمان از اتاقشان بیرون آمدند.

ادامه مطلب »
رمان

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 138

        بار هزارم بود که طول و عرض سالن انتظار را بالا و پایین میکرد. چند باری سرش را به دیوار کوبید و کنارش روی زمین سر خورد.   _ دیر میشه، به خدا دیر میشه…   یاشا رسیده بود اما به دلایل امنیتی برای سوال و

ادامه مطلب »
آبشار طلایی
رمان آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 33

        -دیگه اینجوری آقای دکتر چند وقت پیش وقتی بهم گفت مهمون داره و شب نمونم پیشش یه کم شَک کردم. می‌دونید دیگه همه کارهاشو من انجام میدم. اینکه نمی‌خواست بمونم برام عجیب بود اما پیگیری نکردم. اون روز از خونه اومدم بیرون و موقع اومدن وقتی

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 216

              راوی       نمونه ازمایش را در جایش قرار داد و از سرویس بهداشتی آزمایشگاه بیرون امد. به سمت پذیرش رفت و رو به مسئولش ایستاد: _ جواب آزمایش کی حاضر میشه؟   زن نگاهی به نسخه انداخت و با برداشتن برگه‌ای

ادامه مطلب »
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 333

      به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد   _ بوسیدنم یادت رفته؟   آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد   _ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟   _ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد   پشت دستش را

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۴

  به قلم رها باقری   مرا همراه عباسعلی با اسب راهی عمارت کرد. عباسعلی که پیاده، قدم‌های بااحتیاط بر می‌داشت افسار اسب را دست گرفته بود، مدام بر می‌گشت نگاهم می‌کرد که بی‌حس و مرده‌وار، سرم روی تنم با تکان‌های اسب تلوتلو می‌خورد. آخر سر طاقت نیاورد. – خان‌زاده؟

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها