جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مژگان قاسمی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :بهاره شریفی
- ژانر :عاشقانه_معمایی
- نویسنده :لیلا نوروزی
– نمیدونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف میزنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!
چشم بست و عصبی سری تکان داد، دستش را خشمگین به سمت شکمم کشید: _ این، بچه، از کیه حورا؟ این؟ محمد بود اره؟ دوباره به محمدی که نیم خیز شده بود نگاه کرد و همینکه قصد کرد به سمتش خیز بردارد
چشمشو ریز میکنه و فیلمش رو استپ میکنه. چهار زانو میشینه و سمتم میچرخه. – پس چرا یه طوری گفتی که احساس کردم، خدای نکرده، داری از بالا به فیلم مورد علاقهم نگاه میکنی؟ لبخند زوری میزنم. – میگم… اینو مگه هفت بار ندیدی؟
خیالم راحت شد. موضوع آنقدر سخت نبود که نشود حلش کرد. مادر رامبد فقط می خواست خیالش راحت شود، همین…! دست روی دستش گذاشتم… -شیرین جون، رامبد بی گدار به آب نمیزنه و برعکس شما من فکر می کنم اون دختر شاید اونقدر خاص
خلاصه رمان نقطه شبنم : نادرخان که از طلافروشان قدیمی و اسمورسمدار شیراز است همچون پدرسالار تمام اعضای خانودهاش را تحت سلطهی خود دارد و درواقع بر آنها حکومت میکند. کار و زندگی همهشان وابسته به اوست تا آنجا که در خصوصیترین مسائلشان دخالت میکند و عمدتاً
نفس های کشدار مرد نشان از حال خرابش داشت و مکثش پای قولی بود که به ستاره خانوم داده وگرنه همین امشب دخترک را به زیر خودش می کشید. ولی در برابر این فتنه مقاومت سخت بود. دل به دلش داد. -مثلا چطوری می
بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم از اتاق فرار کردم. به هامین که اسممو صدا میزد هم اصلا اهمیت ندادم. از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم. درو که بستم تونستم یه نفس عمیق بکشم. دستمو روی گونههای داغم گذاشتم. یکم
-گ..گفتم که اشکالی نداره. من بهتون حق میدم امیدوارم خواهرزادهتون هم خوبشخت بشه و زندگی خوبی داشته باشه. من یعنی ما میریم حتماً چیزی هم تا مهلتمون نمونده فقط تا… تا اون موقع که میتونیم بمونیم درسته؟ چون باید جا پیدا کنم و… صورتش
حین آنکه قزن سوتین را می انداخت خطاب به اویی که لرز کرده بود زمزمه میکند – نترس … سایزت دلخواه من نیست که بخواد تحریکم کنه … از عصبانیت مانلی و تلاشش برای کنار کشیدن خود لبخندی میزند – هیش ، آروم بگیر
ناچار جلو رفتم و قبل انکه قباد ضربهی بعدی را نثار محمد کند بازویش را چنگ زدم: _ نکن قباد…نکن قسمت میدم نکن! به یکباره به سمتم برگشت و چشمان سرخ از خشمش را به من دوخت و دستش برای زدن بالا
«عامر» تصویر آن نگاه مبهوت و ناباور لحظه ای از مقابل چشمانم کنار نمیرفت. گوشی ای که از کنار گوشش سُر خورد و بی هوا بلند شدنش… صدای مهیب افتادن صندلی و محو شدن یکباره ی عماد… باوان، دخترک ساده و بی تجربه… تمام آن رفتارها
_ حالا میخواین چیکار کنین؟ رسا با استرس پرسیده بود و یاشا دست میان موهایش برد. کمی کشیدشان و به مغزش فشار آورد اما هویت اسم و رسم واقعی راغب یادش نیامد. _ فهمیدم کیه ولی اسمش یادم نمیاد. تو میتونی به کسایی که سر اون
خلاصه رمان: من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم
خلاصه رمان: داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه
خلاصه رمان: شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره
خلاصه رمان: هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و
خلاصه رمان: داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای
خلاصه رمان: درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار میكند، پس