- ژانر :عاشقانه_کلکلی_همخونهای
- نویسنده :رؤیا رستمی
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :پگاه
- ژانر :عاشقانه_هیجانی_ اجتماعی
- نویسنده :پگاه
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :هانیه وطن خواه
خلاصه رمان: دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می
باربد نگاهی به بقیه که تک و توک به ما خیره شده بودند انداخت و دستش را دور شانهام حلقه کرد. _فرشته بردتش بیرون هوا بخوره نترس فریا… الان میریم خونه فقط آروم باش باشه؟ بهسختی سرم را تکان دادم و با بیحالی به مبل تکیه
سر تا پایم یخ میزند خشک میشوم باورم نمیشود درست پیش چشم خانواده اش به آنجا رفت بود چطور ممکن بود؟ چطور میتوانست تا این حد بی پروا رفتار کند؟ مضطرب آب دهانم را قورت میدهم و این پدر هاکان است
با شنیدن حرف خاتون حس بدی در وجودش پیچید. ناخودآگاه بهسوی سالن به راه افتاد و نگاهی به مهسا و عارف که عصبی و ناراحت روی مبل نشسته بودند و نریمانی که بابیقراری قدم میزد انداخت. _سلام! برای لحظهای همه خشکشان زد و رنگ از
* * * دامن لباس عروسی که به سلیقهی خودم نبود و نمیدانم در این مدت کم چگونه فراهم کرده بودند را مرتب کردم و با چشمهایی بسته نفس سنگینی کشیدم. به این فکر میکردم بعد از امروز قرار است چطور زندگی کنم و چهگونه سرم را
_ فرهاد جونم؟ _ پریناز، حوصله ندارم، خستهم. _ اصلاً تو میدونی من چی میخوام؟ به خستگیت کار نداره که! _ بدون صغری کبری چیدن، خلاصه بگو چی میخوایی؟ _ اولا که مرسی، ماشین قرمزم رسید. بعدم اینکه فردا باهاش برم قنادی؟
ماهرخ قلبم محکم می زد و حس خوشی به قلبم سرازیر شده بود. بوسه اش بعد از این همه وقت جور عجیبی وجودم را گرم کرد… انگار از یک بلندی افتاده بودم.. نفسم تند شده بود… یاد و خاطرات روزهای بودنمان مانند فیلمی از
باغ سیب داشتند. اما بی برگ و درخت بود، درواقع داشت جوانه میزد شاخههایش، میشد تک و توک شکوفههایی هم دید، اما برهنگی باغ زیادی در چشم میزد. هوا هم دو سویه شده بود، گاهی سرد، گاهی سوزناک، گاهی گرم و مرطوب. بهار
باربد کنار در انبار در خودش جمع شده بود و باریکهی غلیظی از خون از میان موهایش جاری بود و کل صورتش را به رنگ قرمز در آورده بود! یک چشمش بهحدی کبود و ورم کرده بود که خیال میکردم کور شده باشد و دیگر قادر
حالت نگاهش تغییر کرده بود جدی بود و تهدید آمیز طوری که کمی ترسیده بودم … البته که حق هم داشتم این طرز نگاه ترس هم داشت . چشم از چهره رنگ وا داده ام برمیدارد و سمت کمد می رود..
جورابهایش را هم کند و با پا زدن دمپاییهای دم در، دوباره بیرون رفت. نگاهم به حاجیهخاتون برگشت، داشت گوجه فرنگیها را خرد میکرد، بنظر صبحانهی لذیذی بود، با تخممرغ محلی و صدای خروسی که تازه داشت بلند میشد، موبایلم را که در جیب
نعمت آسمان فقط باران نیست… . گاهی خدا دوستی را نازل میکند “به زلالی باران”…!! . . یادش بخیر چقدر سبزی پاک می کردیم چقدر غیبت می کردیم چقدر چت روم شلوغ بود حالا فقط ازش یه عکس مونده😂
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه،
دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر
دانلود رمان بوسه گاه غم خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و
دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از
دانلود رمان فرار دردسر ساز خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان