جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :تراژدی_عاشقانه
- نویسنده :خیال(ستایش راد)
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی_هیجانی_پلیسی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مسیحه زاد خو
-باشه اشکالی نداره… درک میکنم. -تو ازم عصبانی شدی؟ با لبخند بوسهی عمیقی به پیشانیام زد. -نه چرا عصبانی بشم؟ فقط ناراحت شدم که چرا نتونستم اعتمادتو جلب کنم. نمیدونم کجا اشتباه کردم اما حتماً یه اشتباهی کردم. چشمانم
رستا سایه را با دلتنگی به آغوش کشیدم و گونه اش را بوسیدم… سایه هم دست کمی از خودم نداشت اما مانند خودم از ادمیت به دور بود… -بسه دیگه حالم بد شد… احساس همجنسگرا بودن بهم دست داد…!!! -خاک تو سرت لیاقت محبت
نگاهش مات چهره جدی و خونسرد هاکان میماند هیچ ردی از شوخی در چهره اش دیده نمیشد.. کاملا جدی گفته بود … لبهایش تکان میخورد و اما پیش از برخاستن صوت از گلویش با پیچیدن دست هاکان دور بازویش و کشیدنش سمت به
سکوت حامی را که دید آهی کشید. برای بیرون کشیدن زندگی اش از منجلاب، باید گند و کثافت گذشته اش را رو میکرد. کاش چاره ی دیگری داشت تا آن لحظات خفت باز و پر ذلت را برای همیشه در سینه ی خود مدفون کند.
_ برام مهم نیست…وضعیتش چیزی نیست که بشه اینارو سر هم کرد، الان فقط زنمو میخوام… هروقت خواستی بگی تو که حورا رو همیشه تعقیب میکردی الان کجاس، بیا و حرف بزن! کیومرث را به بیرون هل داد و او عصبی گفت:
بالاخره سوگل طاقت نیاورد و اروم سامیار رو صدا کرد… تن سامیار لرزید و نگاهش مثل ادم های مسخ شده، چرخید سمت سوگل و با چشم های نم دار و مبهوت لب زد: -دختر منه!.. سوگل لبخند پر بغضی زد و اروم گفت: -چرا بغلش
با درست کردن شکمش ، بار دیگر سرش را به عقب چرخاند و نگاهی به یزدانی که با یکی از،ماموران در حال صحبت بود نگاه انداخت و گوشه لبش را از استرس گزید و پوست لبش را کند . چشمانش معطوف یزدان بود که با
با دیدن کسی که وارد شد نفس راحتی کشیدم. تنش تنم از بین رفت و دوباره ریلکس به مبل تکیه دادم. درو که بست مستقیم اومد و کنار میلاد نشست. _ بدون من ضیافت گرفتید؟ _ چه وضع داخل شدنه؟ _ قراره
تنم یخ بست و لب هایم به هم دوخته شد. و او همانطور که مرا در آغوش گرفته بود، عقب عقب رفت. روی مبل نشست و مرا هم روی پاهایش نشاند. چسبیده به سینهاش نگهم داشت و صورتم را به
نگاهش خشم داشت. از مامان دلخور بودم. امیریل با چشم هایش داشت برایم خط و نشان می کشید… صدای حاج یوسف باعث شد رشته نگاهش پاره شود. -عمو جان دخترم خدایی نکرده کسی بهت حرفی زده…؟! تحت فشار بودم. نمی توانستم حرف بزنم…! بغض
از همه متنفر شده بود، از خودش، مادرش، خانوادهها و دوستانش، تنها کسی که تحملش امکان پذیر بود، کیمیا و وحید بودند که با بچهی تو راهیشان کمی میتوانستند به روحیهی قباد کمک کنند. در را باز کرد و با دیدن اخمهای در
پوزخندی زد تا بتواند بغض و حال بدش را کنترل کند: _ اونقدر تو تربیتت کم گذاشتی که الان وضعم اینه، یه ماهه نرفتم شرکت، چند هفتهس عید شده و من انگار عزادارم… با درد خندید و پر بغض نالید: _
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش
دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانهی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی
دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه،
دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر
دانلود رمان بوسه گاه غم خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و