دانلود رمان - رمان دونی

جدیدترین رمان های کامل pdf

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان طلایه پارت 9

حاج آقا در حالي که راهنما مي زد ماشين را به گوشه ي خاکي کشيد و اردوان هم به دنبالش و سپس هر دو ماشين متوقف شدند و آقا جون به همراه بقيه ايستاد.هرکدام در حالي که به دست و پاهاشون کش و قوسي میدادند پياده شدند.اردوان هم در حالي

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 8

اردوان همچنان مي خنديد و من هر لحظه بيشتر حرصم مي گرفت .با کنايه گفت: -حالا تا بارون نگرفته بريم که جاده لغزنده مي شه! نمي دونم مجيد از کجا فهميد که سريع درو باز کرد و به همراه مردي که کت و شلوار بر تن داشت داخل شد.و در

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 7

صبح زود بيدار شده بودم خريد خاصي براي خودم نداشتم بيشتر براي اقاجون اينا مي خواستم سنگ تموم بذارم و مثلا از طرف اردوان برايشان سوغات بگيرم هر چند که سري قبل اقاجون اصلا هيچ استقبالي از چيز هايي که برايش گرفته بودم نکرد ولي با اين حال کلي خريد

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 6

مي خواستم بگويم خودم باعث بدبختي خودم نمي شدم که حرفم را خوردم.مريم که مي خنديد گفت: -پس بابا اين مامان بيچاره ي من،که قربونش بشم الهي،خيلي روشنفکره من نمي دونستم. شيدا گفت: -مريم،جون همون مادرت پنج دقيقه مزه نريز ببينم چي کار بايد کرد ناسلامتي چند روز ديگه مراسم

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 5

کوروش که قيافه ي حق به جانبي گرفته بود.گفت: -من اذيتشون کنم!اين ها رو…!وا…يکي بايد به داد بنده برسه. نهال در حالي که همه ي رختخواب ها را در بغلش محکم گرفته بود گفت: -يالله…بجنبيد.الان ليدر مي رسه شاکي مي شه،گفت تا ما برسيم همه ي کارها رو کرده باشيد

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 4

-چه مي دونم،دخترهاي اين دوره زمونه همه عشق اين رو دارن بگن شوهرمون فلان کسه،حالا با چه شرايطي براشون مهم نيست،اين هم حتما از اين عشق شهرت ها بوده و مي خواسته بشينه به چهارتا بيکارتر از خودش پز بده که من شوهرشم،لابد اولش فکر کرده حالا شرايط رو قبول

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 3

ساعت حدو سه و نيم بامداد بود که با کشيده شدن صداي لاستيک هاي ماشين بر موزاييک روي موزاييک هاي سراشيبي پارکينگ از خواب بيدار شدم،از اين که اين همه وقت خوابيده بودم تعجب کردم و دوباره دلهره به سراغم آمد،نمي دانستم چه چيزي انتظارم را ميکشد ولي با توکل

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 2

مدتي از اون شب تلخ و سياه گذشته بود.يک هفته اي که همه اعضاي خانواده ام متوجه تغيير روحيه ي شديد من شده بودند.مرتب تو فکر بودم و گاهي ساعت ها به گوشه اي خيره ميشدم و در افکارم هزاران بار از خودم ميپرسيدم چرا کار به آنجا ارسيده بود

ادامه مطلب »

رمان طلایه پارت 1

عقربه هاي پت وپهن ساعت روي طاقچه انگار روي همان ساعت 1 جا خوش کرده بودند.تازه از حمام فارغ شده و آن قدر زير دوش اشک ريخته بودم که حسابي چشمهايم پف آلود شده بود،ولي اين چشمهاي کشيده ي يشمي رنگ هيچ مدلي قصد زشت شدن نداشت.خودم ميدانستم صورت بي

ادامه مطلب »
رمان طلایه
رمان

رمان طلایه

نویسنده: نگاه عدل پرور ژانر : ازدواج اجباری ، همخونه ای، عاشقانه خلاصه : داستان درباره ی دختری است به اسم طلایه با اصلیت اهوازی که ساکن اصفهان است.روزی طلایه که از قضا خانواده ای متدین و مذهبی دارد به تولد دوستش دعوت شده و باکلی خواهش و التماس رضایت

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت آخر

فهمیده بودم که باید منوچهر را به چشم پسرم نگاه کنم. به چشم پسری که دیگر وجود نداشت. ولی گریه امانم نمی داد. امانم نمی داد که نفس بکشم چه برسد به آن که صحبت کنم. منصور گفت: – عمو جان، مرا هم قبول دارید؟ من از جانب محبوبه و

ادامه مطلب »

رمان بامداد خمار پارت 15

برف و باران مخلوط می بارید. من پالتو و کلاه، چتر به دست از بیرون رسیدم. از پله ها بالا رفتم. پالتو را بیرون آوردم. چتر را به دست دایه جانم دادم. دایه ام معذب بود. مثل همیشه نبود. می خواست چیزی بگوید، نمی توانست. لابد مادرم غدقن کرده بود.

ادامه مطلب »
رمان های کامل
دسته‌ها