آشوب Archives - رمان دونی

برچسب: آشوب

رمان آشوب پارت ۱۰

#پارت۳۹ #آشوب -ما آدم های زنده کش مرده پرست هستیم ،زنده تا زنده هست قدرشو نمیدونیم ،وقتی که مرد دلمون براش تنگ میشه؛برای خوبی هاش!… برای محبت هاش!…. برای دوست داشت های بی منت !… ************** روی تختش نشسته است وبرای بار چندم خبر جدید را می خواند: -نوه دختری امیر جهان دیده،کارگردان مشهور!.. عکسی را که امروز پست اینستاگرامش

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت ۹

#پارت۳۵ #آشوب -علائم اش چیه؟! -خوب عزیزم پیداس دیگه !… شکاکه ، وفکر میکنه تو بهش خیانت میکنی! این یکی!… دو ،همیشه فکر میکنه حق با خودشه !… الان تو که بهش گفتی بیا بریم پیش روان شناس ،نگفت که ؛نمیخوام درمورد مسائل شخصی زندگیم صحبت کنم ودرمورد زندگیم به کسی چیزی بگم؟!… الناز با تعجب میگوید: -واییی واقعا همین

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت۸

#پارت۳۱ #آشوب وارد پذیرایشان میشود، صدای اف اف خانه بلند میشود. سریع کنار پدرش می ایستد ،ومادرش با تحسین نگاهش میکند. آشور در ورودی را باز میکند ،وکنار مادرش می ایستد . خنده اش میگیرد انگار غریبه هستند ،خیلی رسمی ایستاده اند. آشور با دیدن لبخندش سری با نشانه تأسف تکان می دهد ومیگوید: -نچ نچ ،نیشتو جمع کن زشته

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت ۷

#پارت۲۷ #آشوب -باشه ،باشه .اسپریت کو … اشاره ای به کنسول کنار تخت اش میکند . علی بلند میگوید: -آشور سریع اسپری رو بده….. آشور در صدم ثانیه اسپری را به به انها می رساند . علی سریع برایش دو پاف اسپری میزند . حالش بهتر شده است سرفه هایش قطع شده است حالش که بهتر میشود هرسه اشان همدیگر

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد پارت 35

رمان آشوب پارت ۶

#پارت۲۴ #آشوب +آشوب؟! با آشور،حرف میزنی دیگه؟!….. گوشت کنار دستش را محکم میکشد . جایش درد میکند ،اما در مقابل درد دلش چیزی نیست. شروع به صحبت میکند: -چی بگم ؟!…. بهش بگم …آشور خواهرت کم اورده …همه اش تظاهر بوده … از بختش از پیرشدن داخل اوج جونیش گله داره …. چی بگم ایلین؟!…. برم بار سنگینی روی دوش

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت ۵

#پارت۱۸ #آشوب جمعه های خانه باغ را بعداز او دوست نداشت ولی حتما باید همه دور هم جمع باشند. پس از پوشیدن ست ورزشی اش راهی خانه کتایون میشود… امروز حتی پدر ومادرش هم هستند. وارد خانه میشود کسی متوجه حضورش نشده است عمه وزن عمویش در آشپزخانه هستند مادرش وکتایون مشغول نگاه کردن به کاتالوگ هستند مردان هم یک

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت۴

#پارت۱۴ #آشوب همیشه با امدن به اینجا احساس قدرت میکند کل شهر زیر پایش است هرچه درطول هفته اتفاق افتاده است برای ایلین تعریف میکند . بهترین همدم روزهای تنهایش بود روزهای که فقط سنگ صبورش ایلین بود خداروشکر میکرد برای داشتن ایلین گارسون می آید ودیدنش میگوید: -خوش اومدین؟! همون همیشگی ها؟!!! ایلین سری تکان میدهد وبرمیگردد. به سمت

ادامه مطلب ...

رمان آشوب پارت ۳

#پارت۱۰ #آشوب -خسته بودم از حجاب واز در نیومدن ورنگ جامعه ندیدن . باید دختر باشى تا بدونى چه دردى داره بگن: مهریه دختر دیپلمه انقدره، لیسانسه بیشتر، فوق لیسانس انقدر و… به خدا تو بقالى و سوپرمارکت هم اینجورى رو اشیاء قیمت نمیذارنباید دختر باشى تا بدونى چه دردى داره که تنها موندن رو به زنگ تفریح شدن و

ادامه مطلب ...