“خدمتکار عمارت درد” پارت 62

0
(0)

 

 

“مارال”

 

همین طور سرش تو گوشی بود باهاش کار می کرد

 

داشتم به این فکر می کردم بجای اینکه بگه زنشم بگه خواهرشم یا هر چی

تو دلم هم ذوق می کردم هم حرص میخوردم

فکر کنم مودی بودن کوروش به منم سرایت کرده

 

+ فکر کنم دایرکتت خیلی شلوغه ها

 

کوروش: آره خیلی ولی یکی هست‌…

 

+ کی هست؟!

 

کوروش: بیخیال

 

وای خدا داشت لو میداد کیه

اون شخص مجهول کیه؟!

 

+ چی بیخیال بگو ادامه اش چی اون کیه؟!

 

کوروش: خوب چون اصرار داری میگم…

 

+ خوب

 

کوروش: یه دختریه خیلی وقته میشناسمش

خیلی خانومه

از خوشگلیش هر چی بگم کمه

 

دیگه سکوت کرد چیزی نگفت

 

+ خوب کیه؟! اسمش؟!

 

تو دلم داشتم حرص میخوردم دختره رو فش میدادم

چرا دورغ بگم بهش حسودیم شد

 

کوروش: فضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین

 

+ فضول خودتی

سوال کردم

اشتباه از من بود ازت پرسیدم

 

کوروش: باشه

 

همین طور داشت پوزخند می‌زد

دلم میخواست با همین ناخن مصنوعی چنگ بندازم رو صورتش

 

جوابشو ندادم بهم برخورد منم بفهمه فضول نیستم صورتمو برگردوندم

 

تخت یکم تکون خورد کوروش کنارم نشسته بود تو دستش یه کمپوت گیلاس بود

 

کوروش: بیا بخور ضعف کردی

 

+ مرسی میل ندارم خودت بخور

 

این داشت به من میخندید

 

کوروش: دختر لج نکن بیا بخور دوباره پس میفتی

 

+ نمیخورم خودت بخور

 

کوروش: دهن تو وا کن خودم میزارم دهنت تو فقط بجو

 

داشتم شاخ در میوردم این الان داشت چی میگفت

بزار دهن من؟!

 

دستامو نشونش دادم

 

+ اینارو میبینی یه دونه نیست جفته خدا داده خودم میتونم بخورم

 

از دستش کشیدم یکی گذاشتم دهنم

 

بازم داشت میخندید هر سرشو تکون میداد

 

کوروش: خوبه از جفت دستات استفاده میکنی کاش از اون که تو سرته استفاده کنی

 

دیگه جدی داشت میگفت خنگ ام نمیتونم از مغزم استفاده کنم

 

+ خوب تو که استفاده کردی چیکار کردی؟!

 

یه دونه گیلاس در اوردم کردم تو دهنش

 

+ بخور نکه زیاد از اون مغزت استفاده کردی

 

همون موقع یکی درو وا کرد اومد تو

 

دستم خشک کرد

وای خدا دانیال خدا میدونه الان چه فکری میکنه

 

اومد جلوتر

کوروش از جاش بلند شد وایستاد

 

دانیال: مارال خوبی؟! این پرستاره چی میگفت تصادف کردی؟!

تو که پات پیچ خورده بود

 

وای خدا دانیال خبر نداشت من سرم اینطوری شده چی بگم بهش

الان بگم کار کوروشه دعوا میشه

 

+ سلام بلد نیستی

من خوبم تو چطوری؟!

 

دانیال: مارال الان وقت سلام نیست

جریان تصادف چیه

آقای هخامنش مگه مارال با شما نبود؟!

 

کوروش: آره من متأسفم

 

کوروش میخواست همه چیزو برا دانیال بگه

اگه اینطوری میشد خیلی بد میشد

 

+ چیزه همش من مقصرم داشتم لنگ میزدم راه میرفتم نزاشتم آقای هخامنش کمکم کنه افتادم سرم خورد به یه جایی

دقیقا خودممم نمیدونم چیشد

 

کوروش: نه من…

 

+ آره نزاشتم کمکم کنه اینطوری شد پرستار اشتباه گفته

چیزی نیست الان خوبم

 

دانیال: چقدر تو لجبازی چقدر گفتم حواستو جمع کن مراقب خودت باش

 

دانیال اومد جلو بغلم کرد

 

دانیال: میدونی چقدر نگرانت شدم چرا اینکارو میکنی با خودت

فکر خودت نیستی فکر ما باش

 

+ دیگه حواسم نبود افتادم خودم که نمیخواستم بیفتم

 

نگاه کوروش کردم سرشو انداخته بود پایین با نوک کفشش به کف زمین ضربه می‌زد

 

دانیال: الان ببین چقدر زشت شدی

البته بگم زشت بودی زشت شدی

 

هلش دادم

 

+ خودت زشتی پاشو ببینم

بدو منو مرخص کن میخوام برم پیش سارا

 

دانیال: الان زوده مرخص شی

بعدم سارا رفت ماه عسل

یه امانت داد دست من که بدم بهت

خودش میخواست بده ولی وقتی فهمید اینجوری شدی داد به من که بدم به تو

 

+ چرا بدون خدافزی رفت

چرا باید پای من پیچ می‌خورد

 

دانیال: دیگه شده

خاله و عموت کلی نگرانت شده فرهادم حالتو پرسید میخواست بیاد که من گفتم تنها برم بهتره

 

میخواستم یه سوال از دانیال که کوروش مانع شد

فکر کنم میخواست همه چی رو به دانیال بگه

و من باید مانع میشدم

 

کوروش: آقا دانیال میشه یه چند دقیقه وقت تونو بهم بدین

 

دانیال: البته

 

مطمئن بودم که کوروش میخواست همه چی رو بگه

 

+ آخه پام

آخ سرم

وای خدا درد دارم

وای خدا خیلی درد دارم

 

دانیال: خوبی مارال؟! مارال وایسا برم دکتر صدا کنم

 

+ خیلی پام درده سر دردم دارم

 

کوروش: تو چرا اینجوری شدی

الان خوب بودی

 

همین داشتم آخ اوخ می کردم نشون میدادم کلی درد دارم

مجبور بودم نقش بازی کنم ولی خدایی فکر نمی کردم اینطوری خوب بازی کنم

دانیال رفت دکتر صدا کنه

کوروش میخواست بیاد نزدیکم

 

+ اول درو ببند

 

کوروش: چی ؟!

مگه تو درد نداشتی؟! وایسا الان داشتی درد میکشیدی

 

+ آره خوب ولی دلیل داشتم

وقتی من گفتم افتادم

تو نمیخواد ادا خوبا رو در بیاری

چرا میخواستی بهش بگی؟!

 

کوروش محکم درو بست یه صدای بدی داد

 

کوروش : من فکر کردم تو درد داری میدونی کلی عذاب وجدان کشیدم که تو داری درد میکشی

 

+ وقتی من نگفتم و نخواستم دانیال راستشو بفهمه توام نیابد بگی

 

کوروش : ولی راستشو باید میفهمید

 

+ دیدگاهش نسبت به تو عوض میشد

 

کوروش: نظر اون مهمه چی در مورد من فکر میکنه؟!

 

در باز شد و دانیال با دکتر داخل شد

 

_ خانم احتشام حالتون خوبه؟!

 

+ آقای دکتر پام و سرم خیلی درد میکنه

 

دکتر در حال معاینه کردنم بود پرستار اومد یه آمپولی به سرمم یه آمپول عضلانی بهم زد

نمیدونم چی تو آمپولش بود که کم کم چشمام بسته شد خوابم برد

 

نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای پچ پچ کردن بیدار شدم

 

چشامو کم کم  باز کردم دیدم دانیال و کوروش مشغول خوش و بش کردنن

چشم کوروش خورد بهم

 

کوروش: صبح بخیر

 

با گفتن صبح بخیر فهمیدم چقدر زیاد خوابیدم

دانیال با گفتن صبح کوروش بهم نگاه کرد

 

دانیال: صبح بخیر پرنسس

 

یکم خودم به سمت بالا کشیدم

 

+ صبح بخیر

 

دانیال: چیزی میخوری برات بیارم؟!

 

واقعن گشنه ام شده بود ولی الان دلم نمی‌کشید بخورم

 

+ نه چیزی نمیخوام

 

کوروش : دیشب تاحالا چیزی نخوردی

 

+ چرا شب منو نبردین خونه

مرخصم می کردین

 

دانیال: خانم درد داشتی بهت آرامبخش زدن

خیلی زود اثر کرد سریع خوابت برد

 

+ خودمم نفهمیدم

ولی برین مرخصم کنید الان خیلی خوبم

سرمم درد نمیکنه پامم خیلی کم درد داره ولی خیلی خوبم

 

کوروش: مطمئنی؟!

 

+ آره خیلی خوبم

 

دانیال هم مرخصم کنه هم با دکتر حرف بزنه که بیاد ببینه از حالم مطمئن شه

 

خودم دیشب میخواستم از بیمارستان مرخص بشم ولی کاری که کردم مجبور شدم تا صبح بمونم

 

داشتم تو دلم واسه کاری که دیشب انجام میدادم میخندیدم

 

کوروش: میخوای نقش بازی کنی حالت خوبه از اینجا بری؟!

 

با این حرفش انگار پنچرم کرد

 

+ نقش نیست حالم خوبه

دیشب خودمم نفهمیدم چرا اینجوری شد …

ولی نمیخواستم این جور شه

دیدی میخواستم همون شب مرخص شم

 

کوروش: نباید اینکارو می کردی

 

+ آره ولی تو میخواستی بگی

 

کوروش : خیلی داری قضیه رو کش میدی

 

دانیال اومد کارای مرخصی رو انجام داده بود منتظر بودیم دکتر بیاد

کوروش ام معلوم نبود کجا رفته بود

شماره ایم نداشتم بهش زنگ بزنم

بعد معاینه دکتر مطمئن شد حالم خوبه و میتونم مرخص بشم

ولی نباید رو پام فشار بیارم

 

دیدم در باز شد کوروش با دوتا پاکت تو دستش بود اومد تو…

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sahar
Sahar
1 سال قبل

تازه داره جالب میشه
تروخدا زودتر بزارررر

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x