رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 7

5
(1)

 

 

 

 

باقی صبحونه تو سکوت خورده شد

وقتی داشتم میز رو‌ جمع میکردم بهراد گفت :

 

 

تو چه رشته ای درس میخونی ؟

 

 

– علوم انسانی .

 

 

خب پس مدرسه تو باید جا به جا کنیم واسه سال دیگه .

 

 

– اوکی . برا من فرقی نداره

 

 

راستی ،فردا امشب مهمون داریم

قبلا هم بهت گفتم ، هیچکس ؛

تکرار میکنم هیچکس نباید بفهمه ما رابطه ای با هم نداریم .‌

در غیر این صورت زنده نمیمونی

 

 

ـ………………….. یک روز بعد .

 

 

 

صبح ساعت شیش از خواب بلند شدم و کلللللللل خونه رو سابیدم

یه جوری همه جا رو خاک گرفته بود که انگار قرن هاست کسی اونجا زندگی نکرده .

ساعت حدودا یازده‌ گرد گیری تموم شد و رفتم سراغ پختن غذا

مرغ رو گذاشتم تو مواد و خورشت سبزی ، فسنجون و خورشت بادمجان هم درست کردم .‌

رفتم تا روی مبل دراز بکشم که تلفن خونه زنگ خورد

زیر لب زمزمه کردم :

 

ای خدا این دیگه کدوم خریه

 

با دیدن شماره بهراد خندم گرفت :

 

 

الو سلام

 

– سلام تیدا

ببین به نظرت غذا چی سفارش بدم ؟

 

 

من غذا درست کردم

 

 

– چی درست کردی ؟

 

 

مرغ و خورشت سبزی و بادمجان و فسنجون .

 

– خودت درست کردی ؟

 

 

آره .‌

 

 

– اوکی . کاری نداری .

 

 

نه خداحافظ

 

 

 

با خستگی روی مبل دراز کشیدم و چشم هام گرم شدن .

 

 

از زبان بهراد :

 

 

رفتم و پروندشو از مدرسش گرفتم .

این دختر واسم خیلی عجیب بود

از اینکه همش جلوم لباس های آستین بلند و یقه کیپ میپوشید عصبی میشدم . درسته هیچ علاقه ای بهش ندارم ، ولی عجیب دلم میخواست اذیتش کنم .

پاکیش واسم جذاب بود .

وقتی نماز میخوند ، با اون چادر سفید واقعا زیبا بود .

سوییچمو برداشتم و از کارخونه رفتم بیرون .

امروز با خودم عهد کرده بودم اگه بازم جلوم از این لباسا بپوشه و خودشو بقچه پیچ کنه یه درسی بهش بدم که هیچوقت فراموش نکنه .

تو همین فکرا بودم‌ که خودمو جلو در خونه دیدم .‌

درو باز کردم ، دیدم یه جسم مچاله رو‌ مبل افتاده .

رفتم بالاسرش ، موهای بلندش رو از صورتش زدم کنار . خوابش خیلی سبک بود که از جا پرید و گیج گفت :

 

 

کی اومدی ؟

 

 

– اولا سلام ، دوما تازه رسیدم .‌

 

 

ببخشید سلام .

 

 

با یادآوری اینکه بازم جلوم از این لباسا پوشیده غریدم :

 

 

تیدا این کارات چه معنی میده ؟

چرا اینجوری لباس میپوشی ؟

 

 

– چه جوری لباس میپوشم ؟

 

 

همین لباسای مسخره ، مثلا میخوای من بدنتو نبینم ؟

برو عوضش کن

 

 

– طرز لباس پوشیدن من اینه عوضش هم نمیکنم .

 

 

عوضش نمیکنی ؟

 

– نه

 

پس من برات عوضش میکنم .

 

 

 

تا به خودش بیاد معنی جمله ام رو بفهمه دستمو بند لباسش کردم

سریع دستشو رو دستام گذاشت و تقلا کرد . از مادر زاییده نشده کسی بخواد رو‌ حرفم حرف بیاره .

تو یه حرکت لباسو از تنش در آوردم

با بهت خیره ام شده بود.

اون محو کارم بود

ولی من محو تنش . با دستاش سعی کرد خودشو بپوشونه و اشک از چشماش سرازیر شد .

تو یه حرکت دستشو برد بالا و سیلی محکمی بهم زد :

 

 

تو یه آشغال عوضی ای .

 

 

با یه دستم ، دو تا دستشو بالا سرش حبس کردم و دست دیگه مو رو سینه هاش حرکت دادم .

اشکاش هر لحظه تند تر میشد

دلم سوخت واسش ولی حقش بود

 

 

– اگه التماسم کنی و لب هامو ببوسی ولت میکنم و لباست رو بهت پس میدم .

 

 

قبوله ، هرچی تو بگی قبوله

اول لباسمو بده .

 

 

– نه دیگه ، اول جلوم زانو میزنی بعدش هم لبامو میبوسی .

 

 

منتظر نگاهش کردم که پاشو زد وسط پام و از زیر دستم فرار کرد و لباسشو برداشت .

تو بهت کارش بودم

 

 

– من هیچوقت التماستو نمیکنم

 

 

تو نینجتسو کار کردی

پس مبارزه دوست داری

 

 

– اوکی قبوله .

 

 

چنان با اعتماد به نفس حرف میزد که خندم گرفت .

دستشو با ضرب آورد سمت سینم

که جا خالی دادم و دستشو کشیدم

که پخش شد رو زمین .

کور خونده بود ، منی که از ده سالگی کنگ فو کار کردم و دوازده سال از عمرم رو تو این حرفه بودم ، نمیزاشتم یه جوجه از پا درم بیاره .

وقتی دیدم حرکتی نمیکنه ، از ترس اینکه زیاده روی کرده باشم رفتم بالا سرش که ناغافل مشتی حواله صورتم کرد ‌ .

از غفلتم استفاده کرد و دوید سمت اتاقش .

از اینهمه هول شدنش خندم گرفت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازی
نازی
2 سال قبل

درس نیس

آنه
آنه
2 سال قبل

آخیییش😐بنظرم رمان از زبان بهراد باشه بهتره؛ لااقل یکم آرومتر حرف میزنه😂

نازی
نازی
پاسخ به  آنه
2 سال قبل

اوم ار ولی اخه چه معنی داره بگه لبای منو ببوس عقده ای بدبخت بعدشم مه جای تیدا بودم یه کاری میکردم که حذ میکرد درست اینجا بگم😉😁

آنه
آنه
پاسخ به  نازی
2 سال قبل

مردم عقده ایَن،،، یه سر انگشت غیرت نداره این پسره😐

مریم
مریم
پاسخ به  نازی
2 سال قبل

تا اینجا که خیلی باحال بود😃😃😃

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x