3 دیدگاه

رمان آرزوی عروسک پارت 150

3.7
(3)

 

اونقدرآروم گفته بود که فکرمیکنم فقط من که کنارش ایستاده بودم شنیدم..
_ارسلان منه؟ پس چرا اینقدر پیرشده؟؟
قطره اشکم روی گونه ام چکید.. مطمئن شدم فراموشی گرفته..

اومد کنار تختش روی موهاشو بوسه زد و اومد چیزی بگه که آرش گفت:
_تقصیر توبود.. همش تقصیر توبود بابا…
ارسلان باتعجب برگشت وبه آرش نگاه کرد..
_چی میگی؟ چی شده؟

_چی شده؟ منو یادش نمیاد.. پسرش رو یادش نمیاد..
_چـــــیییی؟؟؟؟
آمنه_ اینجا چه خبره ارسلان؟ توچرا اینقدر شکسته شدی؟

این…این همه موی سفید توی موهات چیه؟ مگه من چندساله که اینجام؟ پسرم کجاست؟ این آقا چرا میگه پسرمنه؟ آرشم کجاست؟ چرا اینجوری میکنید؟ من پسرمو میخوام ببینم..

حالا دیگه ارسلان هم مثل ما توی شوک رفته بود و چشم های اون هم خیس اشک شده بود..
_خانومم این پسرمونه.. آرشه دیگه.. کمتر از دو هفته اس که اینجایی عزیزم.. یادت نمیاد؟

آرش با بغض و قهر از اتاق زد بیرون..
نتونستم تنهاش بذارم.. فورا دنبالش رفتم..
_آرش؟ کجا میری؟ صبر یه لحظه..
ایستاد.. اشکش رو پس زد وگفت:

_دکترها گفتن حالش خوبه.. اینجوری حالش خوبه؟ پسرش رو نمیشناسه سارا.. به این میگن حال خوب؟
مامانم فراموشی گرفته سارا.. فراموشی گرفتههههه!

_آروم باش قربونت برم.. درست میشه.. سکته ی مغزی کرده خب.. خب ممکنه به مغز آسیب برسه و باید خدارشکر کنیم آسیب جدی تر وترسناک تری نبوده.. خداروشکر کنیم بیدار شده و داره حرف میزنه..

دستش رو گرفتم و ادامه دادم:
_ببین شرایط سختیه خودمم خوب میدونم راه سختی پیش رومون داریم اما من مطئنم که موقته و به زودی درست میشه..

_چی چی رو درست میشه سارا؟ مادرم پسرخودش رو نمیشناسه.. چی میخواد درست بشه؟ باید با دکترش حرف بزنم.. باید بفهمم چی شده!

_خیلی خب.. حرف میزنیم.. اصلا بیا باهم بریم حرف بزنیم.. اما یه کم آروم باش اینجوری با این حالت که نمیشه حرف زد!
بانفرت میون دندون هاش غرید:

_باعث وبانی تموم این روزا اون بابای نامردمه!
باعث وبانیش اونه اما مامان اونو شناخت ومن رو فراموش کرده!

_نه عزیزم.. نه قربونت برم.. فراموش نکرده اگه فراموش میکرد که اسم آرش ورد زبونش نبود.. مگه ندیدی چطوری پسرش رو میخواست؟

اما.. اما انگار تا شش سالگی آرش رو یادش میاد..
دیدی که منم نمیشناخت..
_نمیتونم اینجوری.. دارم دیونه میشم سارا.. من باید برم پیش دکترش..

باهم رفتیم پرسون پرسون دکتر رو پیدا کردیم و متاسفانه درست حدس زده بودیم..
آمنه بخاطر سکته و آسیبی که به مغزش وارد شده بود بخشی از حافظه اش رو ازدست داده بود ومتاسفانه حافظه ی بلند مدت بود..

دکترش میگفت آمنه خطر و آسیب جدی رو پشت سر گذاشته که ممکن بود خدایی نکرده مرگ مغزی باشه و از آرش میخواست که خداروشکرکنه که توی این مرحله ختم به خیر شده..

دکتر میگفت بخاطر حمله ی ایسکمیک و بیهوشی قسمتی از حافظه پاک شده و متاسفانه ممکن بود هیچوقت حافظه برنگرده واگه با حمایت و درمان های متوالی پیش نمیرفتن

حتی ممکنه بود با مشکلات بدتری همچون زوال عقلی روبه رو بشیم.. وتنها راه درمان جلوگیری از اون مشکلات انجام دادن یه سری مراحل درمانی پزشکی بود و مرور خاطرات..

برای همون مرور خاطرات هم باید اونقدر آهسته و پیوسته جلومیرفتیم که فشار به مغز وارد نشه.. درکل میتونم بگم به معنای واقعی کلمه بیچاره شده بودیم!

توی حیاط نشسته بودیم و داشتم باصدای هق هق های بلند آرش بیصدا اشک میریختم که ارسلان هم اومد پیش ما..
اون هم از پیش دکترش اومده بود و حال اونم دست کمی از آرش نداشت..

به آرش نزدیک شد و اومد دلداریش بده که آرش باصدای بلندی گفت:
_به من دست نزن لعنتی هرچی میکشیم ازدست تو میکشیم!

دیگه نمیذارم مادرمو به چشم ببینی.. قسم میخورم اگه یک صدم درصد بخوای مخالفت کنی یه جوری از این شهر و کشور خراب شده میرم که دیدنم آرزوت بشه..

ارسلان باگریه گفت:
_چرا اینکار هارو میکنی آرش؟؟ اونی که روی تخت بیمارستان حافظه اش رو ازدست داده زن منم هست.. اون عشق منه آرش..

مادر بچمه.. سی وپنج سال شریک زندگیم و رفیقم بوده.. چرا فکر میکنی برای من دیدن و تحمل این روزا سخت نیست؟ چرا منه پیر مرد رو مقصر همه چی میدونی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aram
Aram
1 سال قبل

وای یا خدا کی میره این همه راهو بابا نویسنده تمومش کن چقدر طولش میدی 🥴😂

امیر محمد محمدگراوند
امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

حالا خر بیاورید و باقالیلی پر کنید

مهین
مهین
پاسخ به  امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

 😅  😅  😅  😅  😄 

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x