رمان آرزوی عروسک پارت 157

3.5
(4)

 

_میدونم.. اما دروغ گفتن بیشتر ناراحتم میکنه.. بیشتر بهمم میریزه! حالا میشه جوابشو بدی؟ میخوام ببینم چی میخواد!

_سارااااا ؟؟؟
چاقوی دستمو که واسه پنیر آورده بودم بالا گرفتم وطرفش تکون دادم وگفتم:
_زودباش جواب بده!

گوشی رو ازجیبش بیرون کشید و دکمه اتصال رو لمس کرد..
با پچ پچ وتهدید گونه گفتم بذاره ی روی اسپیکر که من هم بشنوم!

رنگش پریده بود و این دلم رو به شور می انداخت… به اجبار کاری که گفتم رو کرد وگوشی رو گذاشت روی پخش و گفت:
_بله؟؟؟
_چرا جواب نمیدی؟ چی شد یه دفعه قطع کردی مثلا داشتیم حرف میزدیما!

باشنیدن صدای نسیم قلبم ریتم تند گرفت و یه لحظه حس کردم جون تو تنم نیست!
_کار پیش اومد.. من بعدا باهات حرف میزنم فعلا کاری نداری؟

نسیم باعشوه خرکی جواب داد؛
_وا؟ چه کاری؟ داشتیم درباره ی آیندمون وبچه هامون حرف میزدیم یعنی از اینها مهم تره کارت؟

_اولا که من حرف نمیزدم تو حرف میزدی.. حالاهم باید قطع کنم. خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و با عجز نگاهم کرد..

دهنم خشک شده بود و جون نداشتم حتی سرش جیغ بکشم..
فقط با دلخوری و پوزخند تونستم بگم:

_میگفتی داری با تلفن حرف میزنی و راجع آینده وبچه هاتون حرف میزنی که من برم بیرون و مزاحمتون نشم..

دیگه چرا وسط لاو ترکوندن گوشی رو روی بنده خدا قطع کردی!
_چرت پرت نگو خودتم شنیدی که گفتم خودش حرف میزد ومن اجبارا یه شنونده ی بدبختم که اسیر شدم!

بغض کرده بودم.. واسه اینکه جلوش گریه نکنم با اینکه همه بدنم لمس شده بود به سختی ازجام بلند شدم و همزمان که به طرف اتاقم میرفتم گفتم:

_میرم توی اتاقم.. شب بخیر!
با عجله پشت سرم اومد و همزمان گفت:
_صبرکن سارا خواهش میکنم دوباره شروع نکن…

دست هامو به نشونه ی تسلیم یا ایستادن بالا بردم وگفتم:
_خواهش میکنم دنبالم نیا و الکی شلوغش نکن.. نگران نباش ناراحت نشدم..

فقط نیاز دارم که باخودم هضمش کنم.. نمیخوام دلخوری پیش بیاد..
_عزیزم اگه صبرکنی و به حرفام گوش کنی اصلا نیازی به هضم کردن این موضوع های مسخره نیست!

باید باهم حرف بزنیم.. غروب هم ازت خواستم بریم بیرون تا درباره ی همین مسئله باهات حرف بزنم…
میون حرفش پریدم وگفتم:

_کدوم مسئله؟ اینکه میخواین چندتا بچه بیارین و اسم هاشونو چی بذارین؟ راجع به چی میخواستی حرف بزنی؟ رویاهای آینده اتون؟
_سارا اینجوری داری همه چی رو خراب میکنی ها!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

نصفش ک از پارت قبل بود، چقدر کم

امیر محمد محمدگراوند
امیر محمد محمدگراوند
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

بابا چرا فکر نمیکنی حرف میزنی. این نویسنده عززززییییززززز به فکر شما بوده نصف پارت قبلو نوشته که ما یادتون بیاد چی نوشته بود. نویسنده به خوبی کی دیده؟
پارت زیاد، طولانی، هیچانی و…

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x