رمان آرزوی عروسک پارت 165

3.7
(3)

 

 

باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش امن آرش هم بی تاثیر نبود!

 

چندثانیه بعد نسیم بیخیال صدا زدن من و تکون دادن دستگیره ی در شد و خداروشکر صداش دور شد و حداقل خیالم راحت شد از پشت در اتاق من گورش رو گم کرده!

 

از آرش جدا شدم و آهسته گفتم:

_کاش اصلا نمیومدی تو اتاقم.. الان چطوری میخوای بری بیرون وقتی اون عفریته همین دور وبراست؟

_حاضری باهم بریم بیرون و همه چی رو خراب کنیم؟

 

_زده به سرت؟ دیونه شدی؟ آره تو دیونه شدی! اما من هنوز یه ذره عقل تو کله ام هست که این کارو نکنم.. مگه خودت نگفتی که زیردست نسیم آتو داری؟ مگه نگفتی اگه باهات در بیوفته واست گرون تموم میشه؟

 

_چرا گفتم.. هنوزم میگم.. اما داشتن تو به همه ی این ها می ارزه!

_نمیخوام.. من نمیخوام به دردسر بندازمت.. من صبرمیکنم آرش.. ازت خواهش میکنم هیچ کار اشتباهی نکن که واست شر درست بشه!

 

اومد چیزی بگه که صدای ویبره ی گوشیش که روی تختم افتاده بود به صدا در اومد و اسم نسیم روی گوشی افتاد..

باعجله گوشی روبرداشتم و دکمه ی بیصدای کاملش رو زدم!

 

 

_نسیم داره زنگ میزنه.. میخوای چیکار کنی؟

_هیچی.. میشه اینقدر نترسی سارا؟ این ترسیدن های تو بدتر منو جری میکنه ها..

_نمیترسم آرش… فقط بگو میخوای چیکار کنی؟

 

_گفتم که هیچی! گوشی روبنداز کنار و بی محلش کن! تمام!

اومد نشست روی تختم و دست منم گرفت کنار خودش نشوند وگفت:

 

_میدونی چه عذاب وجدانی انداختی به جونم؟

بابغض و بیصدا فقط نگاهش کردم..

_ازاینکه میدونم باعث وبانی این حالت من هستم ازخودم بدم میاد!

 

سرم روبه شونه اش تکیه دادم و آروم تر خودش گفتم:

_من فقط میترسم ازدستت بدم.. ترس طرد شدن و ازدست دادن من رو ازپا درمیاره آرش!

_هیچکی نمیتونه تورو ازمن و من رو ازتو بگیره عشقم!

 

_خودت گفتی که نسیم خیلی قدرتش….

حرفمو قطع کرد و با کلمات هجی شده گفت:

_من از اون احمق نمیترسم.. اون دربدترین حالت ممکنه به بابا آسیب برسونه و باعث ورشکشت شدن اون بشه..

 

پس هیچ خطری من رو تهدید نمیکنه و نیازی نیست تو این همه بترسی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

غافلگیر شدم 🙃

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

باورم نمیشه هنوزم پارت میزارن

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x