رمان آرزوی عروسک پارت 47

3.3
(3)

 
صبح با فکراینکه دارم میرم پیش مامان اینا، ازهمیشه زودتر بلند شدم وبا اشتیاق لباس هامو جمع کردم و به آژانس زنگ زدم!
توی فاصله ی اومدن آژانس رفتم به آمنه خبر بدم که دارم میرم!

خواب بود و انگار اصلا متوجه حرف هام نشد وتوی خواب فقط سری به نشونه ی تایید تکون داد و منم از خدا خواسته خداحافظی کردم و اومدم بیرون!

داشتم به طرف پله ها میرفتم که صدای آرش متوقفم کرد!
_کجا شال وکلاه کردی خاله قزی؟
باگیجی به طرفش برگشتم وگفتم:
_سلام.. فکر میکردم سر کار باشید!

درحالی که با حوله موهای خیسش رو خشک میکرد گفت:
_سلام صبح بخیر! نه امروز به خودم مرخصی دادم! جایی میرفتی؟

باخوشحالی سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم وگفتم:
_اوهوم.. دارم میرم پیش خانواده ام.. آمنه جون تا آخر هفته رو اجازه دادن اونجا بمونم!

یه جوری که انگار بادش خوابیده باشه گفت؛
_امروز که تازه اول هفته اس.. یعنی یک هفته میمونی؟
_بله.. واسه همون خوشحالم دیگه!
یه دفعه گوشیم زنگ خورد و شماره ی آژانس بود!

باعجله گفتم:
_من دیگه میرم آژانس اومده، فعلا خداحافظ! همزمان که پله هارو پایین میرفتم ادامه دادم؛
_حرف های دیشبم رو فراموش نکنی ننه جان!

اومد سمت پله ها و از پاگرد خودشو آویزون کرد وگفت:
_صبرکن خودم میرسونمت!
برگشتم وگفتم:
_نه بابا دستتون دردنکنه خودم میرم.. ممنون!

_آژانس رو ردش کن بره خودم می برمت باید حرف بزنیم!
باگیجی نگاهش کردم که ادامه داد؛
_موضوع مهمیه! تا آژانس رو ردش کنی من هم آماده میشم!

باحرص گفتم:
_خب نمیشد زودتر بگی هزینه کنسلی آژانس رو روی دست من نذاری؟
به طرف اتاقش رفت وهمزمان گفت:
_خسیس بازی درنیار اینجوری به نفعتم شد پول کامل رفتنتو ندادی!

از راننده ی آژانس معذرت خواهی کردم و هزینه کنسلی رو پرداخت کردم وهمونجا توی حیاط منتظر آرش شدم تا بیاد!
دل تودلم نبود ببینم چی میخواد بگه و ازطرفی هم میترسیدم نکنه نقشه ی بدی برای خانواده اش کشیده باشه که دست من رو رو کنه و ارسلان بفهمه دهن لقی کردم!

چند دقیقه بعد آرش اومد و ریموت ماشین رو زد وگفت:
_سوارشو خاله قزی…
چقدر خو‌ش تیپ و خوش استایل بود..
تیشرت سفید و شلوار اسلش توسی پوشیده بود وحسابی بازوهای عضله ایش رو به نمایش گذاشته بود.. خداییش خوشگلم هست.. البته به چشم برادری!!!!

رفتم سوار شدم و همین که وارد خیابون اصلی شدیم گفتم:
_خب میشنوم!
بی تفاوت درحالی که دنبال موزیکی میگشت گفت:
_چی رو بشنوی؟
_وا توهم یه چیزیت میشه ها؟ گفتی میخوای حرفی بزنی و موضوع مهمیه!

_آهان.. آره… خواستم بگم دارم بدهیتو جور میکنم که سفته هاتو از بابا بگیری و خلاص!
_چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_چه خبرته دختر؟ آروم ترم میگفتی میشنیدم!

_واقعا میخوای اون همه پول رو به من بدی؟
_آره خب! بده مگه؟
_نه اما دلیل این کار رو نمیتونم بفهمم! روی چه حسابی این کار رو میکنی؟ در مقابلش چه خواسته ای داری؟ اصلا این همه پول رو ازکجا میخوای جور کنی؟

خندید وگفت:
_گنج پیدا کردم..
_میشه جدی باشی؟
_من جدیم! نترس نه چیزی میخوام ونه خواسته ای دارم! فقط میخوام زودتر این موضوع تموم بشه و بری سراغ خونه وزندگیت!

_آقای پندار چی میگن؟ بگم این همه پول رو ازکجا جور کردم و جدایی از این مسئله یعنی بابات نمیفهمه یا نمیگه این همه پول رو چیکارش کردی؟ خب اینجوری که میفهمه واسه من بوده و بعدشم میفهمه که همه رو لو دادم و خراب تر میشه!

_اولا این پول برای خودمه و قرار نیست ازحساب بابا کم بشه که بخواد بابتش جواب پس بگیره دوما من که دارم از ایران میرم ماشینمم نمیتونم باخودم ببرم پس میفروشم میدم بدهیتو صاف کنی و جفتمون به هدفمون رسیده باشیم!

_میخوای پول ماشینتو به من بدی؟
_آره.. فکر میکنم به کسی که قلب نیاز داشته کمک کردم و تمام!
_اما من قبول نمیکنم.. اصلا نمیخوام این کار…..
میون حرفم پرید و باحرص گفت:
_ای بابا پول خودمه به تو ندمش خرج خیره میکنم.. چقدر غر میزنی!

باچشم های گرد شده نگاهش کردم که گفت:
_سارا خانوم.. بخدا نه درمقابلش خواسته ای دارم ونه نقشه ای تو سرم دارم! فقط میخوام جواب خوبی که به من کردی رو پس بدم..

همین که راست وحسینی اومدی وهمه چی رو گفتی و دلت نیومد زندگی کسی رو خراب کنی واسه من خیلی قیمتش بیشتر از این پوله…
پس خواهش میکنم فکرهای الکی توی ذهنت نیار و به زندگیت فکرکن!

_اگه بری مادرت دق میکنه.. من دخالتی ندارم اما خواهش میکنم این کار رو نکن.. بخدا زندگی تو کشور خودتونم میشه خوشبخت بود.. اگه نسیم دل خانواده ات رو به دست بیاره زندگی قشنگ تری میشه ساخت!

_نمیتونم بمونم.. قصه ی ما طولانی و رفتنمم جزهمون قصه به حساب میاد..
یا میشه گفت رفتنم یه جور تسویه حساب و صاف شدن دل خودم و وجدانم به حساب میاد..

باخنگی نگاهش نکردم.. اصلا نفهمیدم چی گفت و مثل بز فقط نگاهش کردم که خندید وگفت؛
_میدونم نفهمیدی.. اونجوری نگام نکن.. شاید یه روز واست تعریف کردم.. شاید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
1 سال قبل

اه باز کمه دقیقا چی شد ؟😒

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x