رمان آشپز باشی پارت 23

4.7
(7)

– نه… ارزش نداره گریه کنم… حتی بغض کنم… زندگی‌مو می‌کنم مثل همه‌ی این سالا‌… بلاخره یه رستوران پیدا می‌کنم کار می‌کنم…

– تینا بعد دوستی با این زن من شد… اونقد نامرد بود که این عکسو خودش واسم فرستاد! که مثلا بگه من زن دست دو گرفتم!

پوزخندی زد و ادامه داد:

– البته… کاش به حرفش گوش می‌دادم… احمقانه‌ست اما تا دیروز… تا دیشبم دوس داشتم تینا برگرده! ولی حالا نه… حال و روز تو رو که می‌بینم دلم نمی‌خواد دچارش شم… هرجا هست خوشش باشه!

– چرا رفت؟!

تکه‌ای از موهایم را در دستش گرفت و مشغول بازی با آن شد…

– نمی‌دونم… دلشو زدم شاید… به قول خودش نمی‌تونست با تعصبای خشک من زندگی کنه…!

نفس عمیقی کشید و موهایم را رها کرد… روسری‌ام را رویش کشید…

کنارش استرسی نداشتم ترس هم نداشتم!

قبلا تجربه‌اش کرده بودم…

– اولین گناه من تویی… اولین گناه بزرگم… اولین زنی که دست و چشمم روش هرز می‌پره…

خندیدم… شرایطمان کاملا برابر بود! من هم مانند او گناه کبیره‌ام خودش بود…

– زهرمار…

بیشتر خندیدم… میان آن همه حس بدی که از حرف‌هایمان داشتیم این حرفش دلم را شاد کرد…

– آخه منم همینم… من که کاری نکردم… اون شبم اگه اون پیک کوفتیو نمی‌خوردم شاید‌..‌.

بی آن‌که ادامه بدهم نگاهش کردم… واقعا شبیه گوریل نبود… چشم و ابرو مشکی، پوست روشن…

قدبلند و چهارشانه… مرد ایده‌ئالی بود! البته به جز اخلاق گند و اعصاب خورد‌کنش!

نگاهم را روی موهای مواجش گرداندم… باد شالم را روی شانه‌ام انداخت… هوای خوبی بود…

سوز سرما و گرمای خورشید تناقضی دلپذیر داشتند… مثل آغوش او!

– به چی زل زدی؟!

– هیچی… داشتم فکر می‌کردم چقد عمل زیبایی نیاز داری که قیافت شبیه آدما بشه!

– کل عملای من اندازه‌ی دماغ تو نمیشه! عجب رویی داری دختر!

دوباره خندیدم.

 شاید ته دلم مثل زهرمار تلخ بود اما نمی‌خواستم زندگی‌ام را تلخ کنم…

از نو شروع کردن زیاد هم سخت نبود!

بلند شدم و چشم بستم.

 از هوای دلپذیر شیراز نفسی گرفتم…

– الهی شکرت… واسه هرچی دادی و ندادی!

– به‌ خدا تو یه چیزیت هست! مخت تاب داره… تا حالا که مثل خر عر می‌زدی! حالا نیشت تا بناگوش بازه!

هنوز نشسته بود و نگاهم می‌کرد…

 شالم را از دور گردنم باز کردم و دوباره آزاد روی موهایم انداختم.

– ارزش غصه خوردن نداره! من هنوز اول راهم… بیست و پنج سالمه! دوست ندارم ادامه‌ی زندگیمو تو حسرت این پنج سال بسوزونم!

دست زد و مسخره گفت:

– براوو! بیل گیتس باید بیاد تو درسش بدی بچه! حالا همه‌ی این حرفا رو زدی که بهم بگی بیست و پنج سالته؟! به من چه؟!

– برو بابا مسخره!

گفتم و کفش‌های کتونی سفیدم را جلو کشیدم.

حکم کفش آهنی را داشت برای پیدا کردن کار جدید…

– کجا می‌ری؟! کیف میفی چیزی نداری؟!

نچی کردم و راست ایستادم.

– مرد باش و اون شبو فراموش کن… اون سویچ منم وردار بیار… بعدشم دیدار به قیامت!

دست به کمرش زد…

قیافه و تیپ شیک و پیکش در آن حیاط قدیمی با پنجره‌های سفید و کمی زنگ‌زده، نمای آجری و در آهنی قدیمی دیدنی بود!

کل وجود این بشر پر بود از تناقض!

– نه بابا! نچایی؟! گوشام درازن یا پشتشون مخملیه فرفری؟

– دراز که نیستن اما پشتشونو ندیدم!

جستی زد و بازویم را گرفت…

 از خنده ریسه رفتم!

قیافه‌اش واقعا دیدنی بود!

– خیلی پررو شدی دو دیقه تو روت خندیدما؟!

نگاهش سمت لب‌هایم چرخید…

 مکث کرد و کاویدشان…

کبودی‌اش به چشم نمی‌آمد اما چشم‌های عقابی او حتما می‌دیدش!

– خیلی پررو شدی دو دیقه تو روت خندیدما؟!

نگاهش سمت لب‌هایم چرخید…

مکث کرد و کاویدشان…

کبودی‌اش به چشم نمی‌آمد اما چشم‌های عقابی او حتما می‌دیدش!

دستش روی بازویم محکم شد اخم‌هایش به چشمانم رسید…

– کار اونه؟!

– کار توئه… دیروز ظهر… خونه‌ی مامانت…

اخم‌هایش بیشتر در هم رفت…

یک جور عذاب وجدان کاسه‌ی چشمش را پر کرده بود…

پنجه‌هایش از دور بازویم کنار رفت و با همان اخمش گفت:

– فراموشش کن! منظوری پشتش نبود! فقط… یه هوسِ زودگذر بود که باید ارضا میشد… دیگه نمی‌خوام بهت دست بزنم…

پشتش را به من کرد اما زمزمه‌ی “دلم برای نماز تنگ شده” گوشم را پر کرد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس
یاس
1 سال قبل

نویسنده میخاد یه بچه مثبت نماز خون هیز رو نشون بده 😅😅

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x