رمان آوای نیاز تو پارت 114

5
(1)

 

 

فقط خیره نگاهش کردم‌ که اومد جلو ادامه داد

_خیله خب باشه می‌دونستم به خاطر این که از شر ژیلام خلاص شی میای ولی گفتم به خاطر وجود آقا بزرگ‌ تو عمارت می‌مونی امروزو خونه!

 

 

بازم هیچی نگفتم که پوفی کشید

_غلط کردم‌ خسته بودم خوابم برد

 

 

سرم و دوباره تو مانیتور لپتاپ کردم‌‌ و بدون شوخی گفتم:

_به خاطر این بی نظمی هات که هر وقت می‌خوای میای هر‌وقت می‌خوای میری کسر حقوق میشه ازت

 

 

دهن باز کرد وخواست اعتراض کنه که نگاه تیزی بهش کردم، هیچی نگفت که ادامه دادم

_ الانم برو به کارا برس، امروز وکیل شرکتو وکیل آقا بزرگ میان برای انتقال سهام شرکت تو هم حواست باشه بیای… سر وقت!

 

_جان من؟! یعنی همش به نامت می‌خوره!؟!

 

 

چند بار‌ پلک زدم و گفتم:

_یک و نیم دونگ فعلا

 

 

این بار ساکت نگاهم کرد که دوباره خودم و مشغول کار نشون دادم

_مگه کار نداری هنوز واستادی این جا؟

 

_خیله خب بابا رفتم برج زهرمار شد باز این

 

در که بسته شد از صفحه مانیتور لپتاپ سر بلند کردم و با انگشت اشاره و شصتم پیشونیم یکم ماساژ دادم و خیلی داشتم خودم و کنترل می کردم که با این سر درد تو این نور نشسته بودم و شرایطو عادی جلوه می‌دادم… انگار که چیزی نشده بود و من‌ طبق معمولم بودم ولی هنوز سر درد بدی که از دیشب آثارش روم مونده بود داشت اذیت می‌کرد و من با خودم سر جنگ برداشته بودم‌ که همه چیز عادیه!

در حالی که خودم می‌دونستم تا یک ساعت دیگه به خاطر سر دردم چشمام میشه کاسه خون

 

پوفی کشیدم و تلفن شرکت و برداشتم و سه ثانیه نکشید که منشیم گوشی و برداشت و صداش تو گوشم پیچید… وَ انگار همه از حالت هام فهمیده بودن به هیچ وجه نباید امروز بهم بهونه بدن

_بفرمایین آقای آریانمهر؟

 

_ بگین یه بسته قرص میگرکِسترا بگیرن… بیارین اتاقم فقط هر چه سریعتر

 

_چشم الان

 

تماسو که قطع کردم سرمو روی میز گذاشتم و چشمام و بستم تا نور کمتر اذیتم کنه اما با زنگ‌ خوردن گوشیم عصبی چشمام و باز کردم و‌ نگاهی به صفحه گوشی رو میز کردم.

با دیدن اسم ژیلا اخمام رفت توهم و یکم اطراف و نگاه کردم و با تامل جواب دادم

_بله؟!

 

بدون سلامی توپید:

_جاوید شوخیت گرفته پاشدی رفتی شرکت؟!

 

 

 

جوابی ندادم که با توپی پر ادامه داد:

_من تازه بیدار شدم می‌بینم‌ نیستی نمیگی چه فکری میکنن‌ کارمندات؟

اصلا اونا به درک خدمه این جا چی؟ یا خود آقابزرگ

اصلا فردای روز عروسیش کی‌ میره سر کار؟!

 

 

دستی رو پیشونیم کشیدم خشک گفتم:

_زندگی من پس گور بابای حرف دیگران

 

 

نفس حرصی کشید و با لحن حرصی و کنایه آمیز گفت:

_نه عزیزم بگو هول سهام شرکتی نمی‌تونی دندون رو جیگر بزاری تت فردا دونگ دونگ به اسمت بزنن… تقصیریم نداری چون از بچگی یاد گرفتی دنبال پول بدویی مگه نه؟!

 

 

از حرفاش بعد مکثی نیشخند رو لبام نقش بست:

_ببین منو فکر نکن اسمت رفت تو شناسنامم خرت از پل رد شده و هر طور دوست داری و می‌خوای می‌تونز باهام حرف بزنی!

خوب حواستو به اون زبونت بده که سرتو به باد نده

 

نیشخندی با صدایی زدم و ادامه دادم:

_الانم برو کاچیت و بخور عروس خانوم پشتت حرف در نیاد

 

 

دیگه مهلت هیچ حرفی بهش ندادم و تماسو قطع کردم

گوشیمک انداختم رو میز و با سر دردم که به حد بدی رسیده بود از جام بلند شدم…دَم از تغییر من می.زد ولی باید اول خودش و تغییر می‌داد!

سمت پنجره بزرگ دفترم رفتم و به بیرون نگاه کردم و لب زدم

_الان داری چیکار میکنی یعنی؟

 

 

نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم

_ آوا!؟

 

×××

 

 

آوا*

با خستگی نشستم رو مبل کنارم‌ که صدا شکسته شدن چیزی باعث شد سرا سیمه بلند شم!

سمت صدا بدو رفتم و نگاهم به دخترک کم سنی خورد که با بُهت خیره بود به گلدون مشکی رنگی که طرحای سفید داشت و الان چند تیکه شده بود و تیکه هاش روی زمین پخش بودن!

نگاهش که به من‌ نشست چشماش اشکی شد با دست پاچگی گفت

_خ..خا..خانم‌ ..مَ..من عمدا این‌ کارو نکردم‌…مَ..من تازه کارَ..م ببخشید ترو..خُ..دا

 

 

با ناباوری خیره بودم‌ به گلدون قیمتی که صدای گریش‌ بلند شد و یه لحظه یاد خودم افتادم که ادامه داد:

_به جان مامانم عمدی نبود خانم

 

 

سریع به خودم اومدم و نگاهم و به اطراف دادم کسی نبود!… سریع رفتم‌ سمت گلدون شکسته شده و با تشر گفتم:

_بابا ساکت باش تا کسی نفهمیده بیا جمعش کنیم بریم گم‌ و گورش کنیم

 

 

چشمای اشکیش یهو گرد شد که تیکه های گلدون و برداشتم و گفتم:

_این خورده هاش و تو جمع کن‌ من‌ این درشتاش و ببرم‌ یه جا گم‌ و گور کنم‌ تا کسی نفهمیده زود باش

 

 

هنوز گنگ نگاهم میکرد که توپیدم

_زود باش دیگه

 

 

سری به معنی باشه تکون داد که تیکه های گلدون و گذاشتم زیر لباسم تا یه وقت کسی نبینه و چُقلی نکنه اونم‌ این‌‌ خدمه ای که از اول صبح که اومده بودن با تعجب نگاهم می‌کردن و بعضیاشونم که انگار طلب ارث باباشون و ازم‌ می‌خواستن.

همین که عدالت خانوم رفت انگار نه انگار که بهشون می‌گفتم‌ چیکار کنن چیکار نکنن و هر کسی کار خودش و می‌کرد و در آخر مجبور شدم خودم کارایی که نمی‌کردن و انجام بدم

اصلا آدم مدریت کردن نبودم و نیستم مثل این که!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نوشین
نوشین
1 سال قبل

سناریویی ک ممکنه اتفاق بیوفته :
آوا کلی پیشرفت کنه و ی آدم جدید بشه
عاشق فرزان بشه و باهاش ازدواج کنه
جاوید مست کنه با ژیلا بریزن رو هم ازش ناخواسته بچه دار بشه و بعد طلاق بگیره از ژیلا و بچه شو خودش بزگ کنه
😂 😂 😂

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x