رمان آوای نیاز تو پارت 125

5
(2)

 

 

چشمام گرد شد از حضورش و قبل این که چشمش بهم بیفته سریع خم شدم‌ و قندون سه تیکه شدرو برداشتم

وَ مثل هر دفعه تیکه هارو گذاشتم زیر لباسم و زیر لب گفتم:

_تو از رو نمیری دختر آخر سر با این کارا آوا میزنی شکمت و پاره میکنی یا خودت و ناقص

 

خواسم سمتی برم که فرزان نبینتم اما دیگه دیر شده بود و فرزان وسط راه پله ها نگاهش با تعجب رو من بود

خیره نگاهم کرد و در آخر با مکث چند پله باقی موندرو اومد پایین و رو به من گفت:

_ساعت سه صبح وسط خونه چیکار میکنی؟!

 

دستم‌ و گذاشته بودم رو لباسم تا تیکه های‌ قندون پیدا نشن و نیفتن اگنه بیچاره میشدم‌ و دوباره حرفای بی عرضگیش در رابطه با من شروع می‌شد

از طرفی خیلی حساس بود رو نظم‌ و وسایل خونش و این و از تعداد خدمه بالایی که هر روز خونرو با وسواس تمیز می‌کردن متوجه شده بودم.

دوستم نداشتم‌ بگم اومدم غذا بخورم چون سر شام حتی بعد رفتنم با این‌‌ که می‌دونست از صبح چیزی نخوردم‌ یک بار از دهنش در نیومد بمون شامت و بخور بعد برو یا می‌تونست بگه خدمه برام غذا بیارن اما هیچی به هیچی…

آب دهنم قورت دادم و سعی کردم بدون لکنت بگم

_خوا…خوابم نمی‌برد اومدم این جا یکم با…

 

 

سرش و کج کرد و منتظر نگاهم‌ کرد که با دست اشاره ای به جیکوب کردم‌

_با جیکوب بازی کنم!

 

 

با پایان جملم سر جیکوب سمتم برگشت، یه لحظه احساس کردم تو نگاهش حیوون داره با زبون بی زبونی بهم می فهمونه که خر خودتی اما دست از افکار‌ تخیلیم برداشتم و نگاهم و به فرزان دادم‌ که با تردید نگاهم می‌کرد‌ و برای این‌ که چیزی‌ نگه و هر چه سریع تر از شرش خلاص شم گفتم

_مثل این که از خوابم پروندمت شرمنده… من دیگه برم

 

خواستم از کنارش رد بشم‌ که مچ دستم و گرفت من با ترس زل زدم به چشماش که کنجکاو بودن؛ معلوم بود حرفام و باور نکرده و دهن باز کرد و خواست چیزی بگه اما صدای دختری مانع حرفش شد و باعث شد نگاه جفتمون و به راه پله کشیده بشه

_فرزان چی شده؟

 

نگاهی به دختره انداختم که لباس نیلی کوتاه ساتن مانندی تنش بود و نگاهش رو دست اسیر شده من توسط فرزان خیره موند

 

 

راضی از این موقعیت لبخندی زدم و دستم و از دست فرزان کشیدم بیرون که باعث شد نگاهش و بهم بده و تو صورتم خیره بشه اما مخاطب به دختره بدون این که نگاهش کنه گفت:

_چیزی نیست تو برو الان میام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

سلام جان پدرو مادرت پارت را در یک روز بیشتر بزار

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

اقلا عید فطر است عیدی گذاشتن چندین پارت بزار

ا.ق
ا.ق
1 سال قبل

باسلام چرا در روز سه تا چهار پارت نمیزاری اینقدر ناخن خشک

Rozam
Rozam
1 سال قبل

خودتون با این مقدار پارتی که میزارین خجالت نمیکشین آخه🥲🙂

neda
عضو
پاسخ به  Rozam
1 سال قبل

نه والا 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

سلام خوشگله چطوری جیگر
بیا چت روم خاهر

Prm
Prm
1 سال قبل

روزانه پارتا نصف میشه
میترسم تا چند روزه دیگه انقدر ازش کم کنین که اصلا پارتی نباشه

Yas
Yas
1 سال قبل

قبلا پارت بیشتر میذاشتی خیلی کمه خیلی

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x