رمان آوای نیاز تو پارت 141

2
(4)

 

 

×××

 

آوا

 

دست زیر چونم گذاشته بودم و کلافه از بیکار بودنم نگاهی به فرزان انداختم که سرش تو گوشیش بود

وَ رو کاناپه خیلی رسمی انگار که تو مهمونی باشه نشسته بود… بی هوا از جام بلند شدم و سمتش قدم برداشتم و از پشت گوشیش و از دستش کشیدم که صدای معترض و کلافش این بار بلند شد

_آوا!!

 

 

خنده ای کردم که نگاهش و بهم داد و این بار اخم تو صورتش پیدا بود و خنده من و که دید ادامه داد

_بگو چیکار کنم برای دو ساعتم‌ که شده از دست کارای تو خلاص شم دیگه داری عصبیم میکنی

 

 

شونه ای انداختم بالا

_حوصلم سر رفته خب

آدم آزار دهی نیستم ولی الان از بیکاری موندم چیکار کنم… مثلا عیده

 

 

چشماش و چند ثانیه روهم گذاشت و می‌دونستم داره تلاش میکنه دوباره خونسردیش و بدست بیاره و همینم شد

چشماش رو باز کرد و خونسرد از جاش بلند شد و روبه من گفت:

_خیله خب آماده شو بریم بیرون

 

 

یکم فکر کردم و دیدم واقعا حوصله بیرونو ندارم اونم جایی که فرزان می‌رفت! صد در صد با توجه به خصوصیات اخلاقیش حوصله سر بر بود دیگه

 

_نه من حوصله بیرون ندارم!

 

_پس چیکار کنم‌ الان دست از سرم برداری؟!

 

چشمام گرد شد از لحن عصبیش و مثل این که زیادی رو مخش رفته بودم‌ ولی دست خودم‌ نبود دوست داشتم با یکی حرف بزنم و وقت بگذرونم‌ تا این تنهایی و بی کسیم اونم تو عید این قدر به چشم نیاد

لبخند خجولی زدم و با لحن مظلومی گفتم:

_بیا بشین پیشم باهم حرف بزنیم

 

 

یکم‌ نگاهم کرد و منم هر چی خواهش بود و ریختم تو چشمام که بالاخره جواب داد و چشماش و محکم باز بسته کرد و سمت مبلمان سفید رنگ پشت من رفت

روی مبلی نشست و اشاره ای به روبه روش کرد که خوشحال شدم و سمتش رفتم

گوشیش و رو میز گذاشتم و گفتم:

_من برم چایی بیارم میام

 

 

جوابی نداد و قدم تند کردم سمت آشپز خونه

با تمام سلیقم چایی خوش رنگی ریختم و در آخر تو هر استکان چایی یه غنچه گل محمدی انداختم

سینی چایی و برداشتم و از آشپز خونه بیرون زدم و با قدمای بلند سمت فرزان رفتم‌ که رو مبل نشسته بوده و خم شده بود و دستاش‌ و توهم‌ گره زده بود‌

این وسط من خیلی عجله داشتم تا بشینم صحبت کنم باهاش یه جورایی حرفاش به آدم انگیزه میداد مخصوصا تو این شرایط الان من

همین که من و دید صاف نشست و کامل سمتش رفتم‌‌ و با لبخندی خواستم سینی چاییو بزارم رو میز ولی نمیدونم چی شد و من حواسم کجا رفت که سینی چایی برگشت رو پای فرزان صدای داد فرزان بلند شد و چشمای من گرد و گرد تر از اتفاق پیش اومده!

 

از جاش با هول و ولا بلند شد و سعی داشت اون شلوار جذبش و که روش چایی به اون داغی ریخته بود و دور کنه از خودش اما نمیشد و تنها راه این بود شلوارش و در بیاره تا پوست پاش از داغی چایی‌ که روش ریخته بود راحت شه!

 

هول زده از اتفاقی که اصلا عمدی نبود سمتش رفتم و بدون هیچ قصد و قرضی دست دراز کردم تا کمربند شلوارش و باز کنم و اون لحظه اصلا این چیزا برام مهم نبود چون بُخار اون چایی های داغ و خودم دیده بودم

فقط می‌خواستم کمک کرده باشم که دستام و با دستاش محکم گرفت تو صورتم با قیافه قرمز شده توپید

_داری چیکار میکنی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

واااااااااای خخخخخخ

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x