رمان آوای نیاز تو پارت 154

3
(2)

 

×××

 

آوا

 

دستم‌ دور گردنش حلقه کردم‌

_ولی باید بهم میگفتی داریم‌ میایم این جا الان حالم دار بد میشه

 

_ولی اینم یکی از اون مهمونیاست که اخراش می‌ریم و حوصله سر بره که

 

_نه این جا…

 

مکث کردم و پوفی کشیدم

_الان اگه جاوید و ببینم چی؟! نمی‌خواستم باهاش رو در رو شم

 

پیشونیش و چسبوند به پیشونیم‌ که چشمام گرد شد و لب زد

_‏همون قدر که بیخیال باشی آرومی و همون قدر که اهمیت ندی شادی!

 

هنوز متوجه جملش نشده بودم که ادامه داد

_رو پله ها!

 

_چی؟

 

پیشونیش و از پیشونیم جدا کرد و ایستاد که دستم و از دور گردنش باز کردم‌ و متعجب از رفتارش بهش خیره بودم‌ که نگاهش داد سمتی و با دنبال کردن نگاهش رسیدم به نگاه خون نشسته غریب آشنام که دلم براش پر میکشید

دوست داشتم با همین یه نگاه خشک و خالی سَد اشکام شکسته بشه اما سری نگاهم و ازون‌ نگاه خون آلودش و مشتای دستش گرفتم و دادم به فرزان و نمیدونم با چه عقل و با چه اساسی سریع دست فرزان و گرفتم که نگاهش و بهم داد و سمتی رفت و منم هم شونه باهاش قدم برداشت و در آخر کنار سالن ایستاد اما جاوید بدون تردید خیره تو چشمای من قدمای محکمش و برداشت… از پله اومد پایین و قشنگ معلوم بود هدفش منم و ترس تو دلم داشت کم کم لونه میکرد و دستای فرزان و محکم فشار میدادم اما هیچی نمیگفت و چیزی نمونده بود‌ جاوید به ما برسه اما یک دفعه زنی با موهای پرکلاغی و لباس مشکی بلند شب که خیلیم باز بود جلوش ایستاد

چون پشتش به ما بود نشناختمش و نمیدونم چرا حس حسادتم نسبت به زنی که جلوی جاوید ایستاده بود گل کرده بود… در صورتی که جاوید دیگه هیچ صنمی باهام‌ نداشت و دوست داشتم هرچه سریع تر بفهمم اون زن کیه ولی همون لحظه یکی تو گوشم فریاد زد اون الان متاهل بدبخت به تو چه که کی‌ جلو جاوید و گرفته الان باید ژیلا نگران شوهرش باشه نه تو

خیره بودم به صحنه روبه روم ولی با یکم دقت تازه فهمیدم‌ اون زن خود ژیلاست ولی موهای کوتاه شده مشکیش من و تو شوک برده بود و دستام ناخواگاه مشت شد تو هم‌ که صدای فرزان به گوشم رسید

_ناخنات!

 

با تعجب نگاهم و بهش دادم که اشاره ای به دستش که تو دستای من بود کرد و من تازه فهمیدم داشتم ناخنام و تو پوست فرزان فرو میکردم

پوفی کشیدمو با عجز گفتم:

_بریم بیرون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegan
yegan
1 سال قبل

الان داستان جلو نرفت فقط نقش آوارو همون لحظه ک جاوید میخواست بره سمتش گفتی در صورتی ک پارت قبل حال جاوید بود..!!نمیشد همین دوتا پارتو تو یه پارت میگفتی واقعا؟!🙂😐ک ما الان باید تا فردا صبر کنیم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x