رمان آوای نیاز تو پارت 165

5
(1)

 

 

 

مات و مبهوت خیره بودم به عکس روبه روم و احساس میکردم نفسم بالا نمیاد دیگه…

روی زمین افتادم و گوشی‌ انداختم کنار و توجه ای به آوا آوا گفتنای نگران آتنا ندادم و چند بار محکم پلک زدم تا شاید تصویر روبه روم عوض شه اما اون عکس و تصویر هیچ تغییری نکردن و من خیره شدم تو چشمای عسلی پسر بچه ای که پسر بچه دیگه ایو رو پاهاش نشونده بود

کنارشم خانمی با چادر گلی ایستاده بود و سر من گیج میرفت از دیدن عکسی که خیلی قبل تَر تو خونه جاویدم دیده بودمش و الان این عکس تو خونه فرزان چیکار می‌کرد؟

عکس تنها یه معنی داشت و من تازه اتفاقی پازل بهم ریخته ایو چیده بودم بهم… خیره به عکس بودم و تمام اتفاقا و حرفا تو سرم می‌چرخید و می‌چرخید

((اصلا میدونی‌ اون کیه؟))

((شدی وسیله ارضا روحش))

((اسم برادرم جابان))

((از‌ من کینه کرده بود و داستان زندگیش باعث بیماری روحی روانیش شد))

(( پدر مادرمو از دست دادم))

((بعضی رفتارات من و یاد جاوید میندازه))

 

وای خدایا من چیکار کرده بودم؟

چرا نفهمیده بودم این همه دلیل و بُرهان جلوم بود چرا نفهمیده بودم؟!

چرا نفهمیده بودم فرزان برادر جاوید!

چشمامو محکم باز و بسته کردم و عکس و چنگ زدم و از جام بلند شدم

 

با قدمای عصبی و بلند قدم برمی‌داشتم سمت اتاق خواب فرزانو بدون این که در بزنم در و محکم باز کردم

طوری که در کوبیده شد به دیوار و نگاهم زوم موند رو فرزانی که یه حوله سفید فقط دور کمرش بود ولی اهمیت ندادم و وارد شدم که اخماش کم کم رفت توهم و خواست چیزی بگه اما اجازه حرفی بهش ندادم و همین طور که سمتش قدمای بلند برمیداشتم با لحن نامحترمانه ای گفتم:

_تــــو!… توی عوضی… تو مریض روانی دوروی کثافت… آشغال میدونی چه بلایی سر جاوید آوردم میدونی چیکار کردم؟

 

 

نزدیکش رفتم محکم کوبیدم تخت سینشو عکس و بالا آوردم و حرصی ادامه دادم

_ایــــن چــــیــــه؟

این عکس چیــــه؟

چرا بهم نگفتی جاوید برادرت؟

منم برات مثل ژیلا بودم… منم برات یه بازی بودم؟ مهره بودم

نگهم داشتی تا بشم مهره ی سوخته! آره؟

 

 

هیچی نمیگفت دفاعیم نمیکرد و حتی مشتای منم به تخت سینش مهار نمیکرد که حرصی تر و با صدای بلند تری داد زدم

_جواب منو بده فرزان… جواب من و بده روانی!

جــــواب بــــده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nastaran
Nastaran
1 سال قبل

چه عجب آوا از خواب غفلت بیدار شد البته چه فایده ای داره

'F'
'F'
1 سال قبل

دختره روانیه

Nastaran
Nastaran
پاسخ به  'F'
1 سال قبل

موافقم معلوم نیست از کدوم تیمارستان فرار کرده

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

از بس پارتاتون بلنده آدم چشمش کور میشه تا تموم کنه😶

زلال
زلال
1 سال قبل

اهههه فاطییی ی پارته دیگه توروخدااا چرا انقد کم اخه

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x