رمان آوای نیاز تو پارت 201

5
(1)

 

 

 

×××

 

_تسلیت میگم!

 

سری تکون دادم و با اخم نگاهی کردم به ته سالن و چشمم به عمویی خورد که اصلا تا حالا ندیده بودمش و بعد چهل روز تازه یادش افتاده بود پدرش مرده… نگاهم با اخم بهش بود و نمی‌دونم چرا اصلا ازش خوشم نمی‌اومد!

تو افکارم بودم که صدای عمم خطاب بهم بلند شد

زنی که هیچ وقت باهام خوب حرف نزده بود چه از بچگی چه تا همین الان

نگاهم و به مادر آیدین یا همون عمه ای که مثل خیلیا من و باعث مرگ پدرم میدونست دادم

 

_بوی پول و ارث و ورثه به دماغش خورده پاشده بعد چهل روز بعد مرگ پدرش اومده!

 

هیچی نگفتم که اشاره ای به برادر خودش کرد و ادامه داد

_پدر خانمت و میگم!… پدر ژیلا

 

بازم هیچی نگفتم و فقط به صورتش که نشونه های پیری کم و بیش توش دیده میشد خیره شدم… اونم خیره من بود که یهو چشماش اشکی شد و دستش و رو صورتم گذاشت و اشکاش روون صورتش شد و میون اون همه هَم‌همه و صدای قران و گریه گفت:

_نگاهت که میکنم صورت برادر خدا بیامرزمو پدرمو می‌بینم!

 

باز هم سکوت و شدت اشکاش زیاد شد و ادامه داد

_من بهت بد کردم عمه… خیلیم بد کردم باید جای مادر نداشتت میشدم… باید دست نوازش می‌کشیدم رو سرت! من و ببخش

هی می‌ خواستم بیام بگم من و ببخش پسرم اما نمیشد روشو نداشتم نمی‌تونستم بیام جلو هی با خودم میگفتم الان بری بگی که چی؟ الان مگه بهت نیاز داره!

الان که خودش برای خودش کسی شده… الان که قد و بالا کشیده مرد شده تورو میخواد چیکار!

 

توجه خیلیا بهمون جلب شده بود و من فقط با مقداری تعجب خیره بودم تو صورت زنی که ابراز پشیمونی میکرد و همش یه سوال تو سرم تکرار میشد..‌. چرا باید همیشه آب از سرمون بگذره و بعد پشیمون شیم؟!

اما راست می‌گفت می‌تونست کمک کنه به من یا حتی فرزان… حداقلش شاید الان پر از کینه نمیشدیم از هم

اما نکردو الان به قول خودش من نیازی بهش داشتم؟!… نه

 

فقط خیره بودم بهش که یک باره من رو تو آغوشش کشید و گریه کنان گفت:

_آخ تو بوی برادرم و میدی… بوی پدرم و میدی من و ببخش!

 

 

نگاهم و به اطراف دادم، خیلیا توجهشون به ما بود

این وسط آیدین وضعیت مادرش و که دید خواست بیاد سمتمون چون قاعدتاً دستام که هنوزم کنارم افتاده بود برای به آغوش کشیدن این زن نباید باز میشد تا دلداریش بده و بگه عیب نداره گذشت اما نمیدونم چی شد… شاید اصلا عقده داشتم تا یک زن مثل مادر بهم محبت کنه و دست نوازش به سرم بکشه اونم بی‌منت!

شاید یه عمر حسرت همین آغوش سادرو داشتم…

نمی‌دونم چی شد و نفهمیدم اما دستای منم دور عمه ی پیرم گره خورد و باعث شد صدای گریش بلندتر بشه…

وَ چه بد که یک زمانی من نیاز داشتم به یک محبت کوچیک و قدم کوتاه تر از این زن بود و هیچ توجه ای بهم نکرد ولی الان…

الان اون احتیاج داشت به محبت و قد منم بلندتر بود

وَ این دنیا چقدر بازی و خوب بلد بود

تو بغلم دقایقی گریه کرد و من نگاهم و به آیدین دادم که مات و مبهوت بهمون خیره بود… نگاه من و که دید سمتمون اومد و دستش و گذاشت رو شونه ی مادرش

_مامان جان بیا بریم!

 

ازم جداش کرد و سمتی بردتش ولی من‌ نگاه ازش بر نمی‌داشتم که صدای ژیلا در گوشم باعث شد توجهم بهش جلب بشه

_دلم به حالش سوخت!

 

نگاهم به صورت بی‌روح و بدون آرایشش با لبایی که ترک ترک خورده بود دادم… طی این چهل روز حتی ذره ای آروم‌ نشده بود برای مرگ آقابزرگ و یه جورایی دل منم به حال اون می‌سوخت چون واقعا کسی رو نداشت و با این حال اصرارش برای طلاق از من خیلی بیشتر بود… چقدر هممون عوض شده بودیم!

چقدر هممون تغییر عقیده داده بودیم… نگاه کلی به قیافه رنگ و رو رفتش کردم

_ تو برو استراحت کن… خدمه هستن پذیرایی میکنن!

 

سری تکون داد و خواست بره اما قدم از قدم برنداشته بود که سمتم برگشت و گفت:

_جاوید… فردایی پس فردایی وقت محضر بگیر!

 

خیره نگاهش کردم و آروم‌ گفتم:

_الان وقت این حرفا نیست!

 

خواستم برم‌ که پیراهنم و چنگ زد اسمم و صدا زد که تو صورتش ادامه دادم

_ژیلا بعدا دربارش حرف میزنیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

وای بزار طلاقش بده بره با اوا فرزان هم با تینا

✞ΛƬΣПΛ✞
پاسخ به  Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

تینا کیه؟

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞
11 ماه قبل

ببخشید اتنا

✞ΛƬΣПΛ✞
پاسخ به  Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

خخخ

نآشنآس
نآشنآس
11 ماه قبل

ادمین چرا پارتا بیشتر نمیشه ؟

✞ΛƬΣПΛ✞
عضو
11 ماه قبل

جاااااااااااااااااااااااااااااااااوید طلاق ندی خودم وارد رمانت میشمممممممم

سحر
سحر
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞
11 ماه قبل

منک گفتم طلاق بده نیس

✞ΛƬΣПΛ✞
پاسخ به  سحر
11 ماه قبل

نه اگ بفهمه بچه ای وسطه طلاقش میده وژیلاهم بفهمه طلاق میگیره
دلم برا همشون میسوزه 🙁

Yas
Yas
11 ماه قبل

خیلی کمه نویسنده. یه چیزی بگو حداقل تا ما بدونیم پیام می‌خونی. ما هر روز صبح پا میشیم که بخونیم بعد میبینیم بازم کمه مثل همیشه

همتا
همتا
پاسخ به  Yas
11 ماه قبل

نویسنده جواب نمیده اصلا

سحر
سحر
پاسخ به  Yas
11 ماه قبل

قرار بود پارتها بعد یه مدت طولانی بشه ولی چرا نشد؟ بیا جوابمونو بده

سارا
سارا
پاسخ به  سحر
11 ماه قبل

نویسنده انگار احترام بنظرات مخاطبینش بلدنیست ،اهل توهین نیستیم هیچکدام یقینا”دوستان ولی داریم وقت میزاریم ورمانو پیگیریم خب چندبارگفتیم همگی پارتا رو طولانی کنید حتی بقول خودشونم که گفتن:بعد یه مدت طولانی میشن پارتا پایبند نیستن نویسنده

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x