رمان آوای نیاز تو پارت 215

3.7
(3)

 

×××

 

روی پله های حیاط نشسته بودم و ذهنم درگیر بود و دروغ بود اگه میگفتم نمی‌ترسم مادرم و ببینم!

مادری که نمی‌دونستم ازش کینه به دل باید داشته باشم یا دلتنگش باید باشم… تو افکار خودم بودم که احساس کردم کسی کنارم نشست و با فکر این که آیدین سرم و بی خیال سمتش برگردوندم اما با دیدن فرزان خشکم‌ زد و کم کم اخمام پیچید توهم!

نگاهش به روبه روش بود!… منم حرفی نزدم و نگاهم و به روبه روم دادم که صدش اومد

_اِم اس داره

 

سری تکون دادم و گفتم:

_میدونم

 

_باید بریم ببینیمش

 

_میدونم

 

_دیدیش؟

 

بازم کوتاه جواب دادم

_نه

 

_ببینیش تصویرش از ذهنت پاک نمیشه

 

دستی رو صورتم کشیدم و نتونستم نیش نزنم‌ و آروم لب زدم

_مثل تصویر سوخته بابا؟ ببخشید اشتباه شد… تصویر سوخته بابام؟

 

نگاهم و بهش دادم که خونسرد تو صورتم زُل زده بود

متوجه کنایم شده بود

انتظار نداشتم کنارم بشینه اما نشسته بود

یعنی کوتاه داشت میومد؟! نمیدونم هر چی بود نباید توقع میداشت منم کوتاه بیام… نه با حضور آوا‌ در کنارش!

 

با پایان جملم بدون هیچ حرفی با مکث از جاش بلند شد و رفت داخل کخ کلافه نفس عمیقی کشیدم و بعد دقایقی از جام بلند شدم

سمت در رفتم و وارد خونه شدم ولی با دیدن فرزان جلو در آبی چوبی که می‌دونستم اتاق مادرم خشکم زد!

اتاقی که تا یک ساعت پیش صدای گریه از توش قطع نمیشد ولی نه من خواستار این بودم نرگس بهش بگه ما این جاییم نه فرزان…‌ نیم نگاهی به من کرد و بدون هیچ حرفی در اتاق و باز کرد که صدای زنی بلند شد و شک نداشتم این بار خودش بود

_برو… نرگس برو!… نه آب میخوام نه غذا!

این نفسیم که داره میره و یکی بیاد ببره

من هیچی نمیخوام

نشد… نشد التماس کنم به بچه هام منو ببخشن!این عذاب تا کی؟

این همه درد تا کی؟

این همه دلتنگی و درد انتظار تا کی!؟

برو نرگس برو! برو من باید با این درد قلب سوز بمیرم

 

ناباور جلو رفتم و کنار فرزان ایستادم

نگاهم به زنی که روی تخت بود خورد

چشمام روی موهای سفیدش چرخید و تو نگاه عسلیش که دیگه سویی نداشت من و ببینن خیره موند!… قطره اشکی رو صورتم ریخت!

کِی موهای خرماییش این جوری سفید شد؟!

کی چشمای عسلی براقش این جوری بی فروغ شد؟!

کی صورت صاف و سادش این شکلی پر چروک شد!؟

کی این قدر خمیده شده بود‌ و انگار تنها کسی که تاوان داده بود من و فرزان نبودیم

 

فرزان قدمی به جلو گذاشت و سمت تختش رفت کنار تخت نشست و دست مادرمو تو دستش گرفت و آروم لب زد

_سلام مامان!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
11 ماه قبل

آخی دلم ی جوری شد
چقدر بد تاوان داده مادرشون

Yas
Yas
11 ماه قبل

ای خدا آخه ما چقدر شکایت کنیم بگیم کمه. بازم جملات تکراری واقعاً ما شدیم مسخره نویسنده. من دیگه کامنت نمیذارم

سارا
سارا
پاسخ به  Yas
11 ماه قبل

👍 👏 👏 👌 👌

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x