رمان آوای نیاز تو پارت 220

3
(4)

 

 

×××

 

آوا*

 

نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمی‌رفت!

یعنی آیدین بهش گفته بود؟!

با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین می‌شد انگار دنبال یه چیزی بود که حقیقت و بهش ثابت کنه!

نفهمیدم چی شد و انگار فقط می‌خواستم از شر این نگاه خیرش راحت شم که با ببخشیدی از سر سفره بلند شدم و سمت در خروجی قدم برداشتم!

از خونه بیرون زدم و همین که روی ایوون ایستادم هوای آزاد وارد ریه هام شد نفس عمیقی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم

_آروم باش آوا… شاید اصلا نفهمیده

 

_چیو نفهمیدم؟

 

هینی از سر ترس کشیدم و برگشتم سمت نگاه قرمزش و بدنم ناخواسته شروع به لرزش کرد و ادامه داد

_شاید اصلا نفهمیده؟ منظورت من بودم!؟

 

نمیدونم چرا حس ترس تو وجودم جدیدا خیلی خودنمایی میکرد که به علاوه لرزش بدنم نفس نفسم میزدم… عکس العمل من و که دید اخماش بیشتر توهم گره خورد و نگاهش کم کم رو شکمم لَغزید!

وَ این یعنی فهمیده باردارم و فرزان چرا نمی‌یومد؟

مگه ندیده پشت سرم جاوید اومده!

با وجود تیشرت گشادم توی تنم بازم صد در صد متوجه همه چی شده بود و برای همین پشتم و بهش کردم اما صدای پا و صدای نفساش اونم دقیقا کنار گوشم باعث شد چشمام و محکم ببندم

هیچی نمی‌گفت و فقط نفس عمیق میکشید و انگار اونم از فهمیدن حقیقت می‌ترسید شایدم بِلعکس!… شاید اگه تو همین تایم می‌گفتم بچه ی تو داره تو وجودم رشد میکنه الان نفساش از عصبانیت و ترس این جوری تند نمیشد‌ولی من هنوز برخلاف باور فرزان دو دِل بودم!… چشمام و باز کردم و همون طور که بغض تو گلوم شکل گرفته بود خواستم پله هایی که جلوم روم بود و پایین برم و فاصلم و با این مرد هر چند آشنا ولی انگار غریبه حفظ کنم اما نمیدونم چی شد شاید واسه لرزش بدنم بود که پام پیچی خورد و داشتم می‌افتادم که دست مردونش دور شکمم حلقه شد و مانع افتادنم شد!

با این اتفاق چشمام از ترس گرد شد و اشک از چشمام سُر خورد!… قطعا دیگه مطمعن شده بود باردارم!… شاید حتی لمس شکمم توسط دستاش عمدی‌بود

هنوز دستاش دور شکمم بود و حالم واقعا بد شده بود و تو همون وضعیت با چشمای گریون سرم و بالا آوردم و نگاهم و به نگاه خون نشستش دادم!… دندوناشو به قدری روهم میفشرد که صداش به گوشم میرسید و از لای دندوناش غرید

_یه چیزی بگو!

 

فقط نگاهش میکردم که فشار دستش رو شکمم زیاد شد و از ترس این که بلایی سر بچم بیاد دستم و رو دستاش گذاشتم و با گریه نامفهوم گفتم:

_نه… بچم… ول کن!

 

نگاهش با پایان جملم یخ شد و دستش از دور شکمم با مکث افتاد و خیره تو چشمام این بار سرد گفت:

_چطور تونستی؟

 

هیچی نمی‌گفتم انگار لال شده بودم و تو همین حین صدای فرزان بود که مثل ناجی برام عمل کرد

_آوا؟!

 

نگاهم و به جلو در ورودی دادم که فرزان با اخم تو درگاهش ایستاده بود!… جاویدم نگاهش و داد به فرزان نیشخند زنان شایدم با نفرت گفت:

_مبارک باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
10 ماه قبل

جواب فرزان: خواهش می‌کنم. جداً افتخار بزرگیه عموی جانان جان بودن! البته اگه نمی‌خوای باباش باشی هیچ تعارف و مشکلی نیست. مامانش رو عقد می‌کنم، به اسم خودم براش شناسنامه می‌گیرم و می‌افتم به منت‌کشی از مامانش که کوتاه بیاد و داداش بی‌معرفتم رو فراموش کنه و برای جانان من یه داداش که من باباش باشم به دنیا بیاره.
به تمام روزهای خوش بچگی‌مون قسم مثل بابات بی‌جنبه نباشم و هرگز خودسوزی نکنم. البته اگه یه روزی هم اومدی دنبال جانانم، فکت و جفت قلم پاهات رو خرد می‌کنم!! خلاصه اینکه تا تو خونه مامانیم انتخابت رو بکن. از ایفای نقش برادر شوهر و عموی خوب حامی زن و بچه برادر بی‌معرفت بودن خسته شدم. خیلی راحت می‌تونم بابا و خواستگار مامان باشم

yegan
yegan
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

خدا از دهنت بشنوه 🙂 🙂 😍 خیلی دوشت داشتم جوابشو ولی فک کنم نویسنده انقد عاقل نیس ک مث شما چنین ذهن خوبی داشته باشه و اون تنها هدفش حرص مخاطب رو درآوردنه با داستانش

yegan
yegan
10 ماه قبل

الان یهو میبینیم اینجا فرزان بی شعور شده و مثل همیشه عاقل نیس و در جواب جاوید میگه ممنون 😂 😂 😑
وایییی خدا اون از این اون از دلارای نمیکشم دیگعععع

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط yegan
همتا
همتا
پاسخ به  yegan
10 ماه قبل

دقیقا
ولی بنظرم بخواد با این کارش ی کم جاوید گنداخلاق و لجبازو سر عقل بیاره

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  همتا
10 ماه قبل

این آوا که تو لجبازی بی نظیره دوست داره فرزانم مزه کنه الاغ

yegan
yegan
پاسخ به  همتا
10 ماه قبل

اوهوم.ولی من دوست دارم بفهمه خودش بابای بچه آواس ن فرزان!

مری
مری
10 ماه قبل

نویسنده جان به احترام خواننده ۶ا که دارن ازت میخوام یه پارت دیگه هم بزاری امروز یه پارت بده بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اصلا قشنگ نیست چون خیلی پارت ها کم محتوان با داریم با کم محتوایی سازش میکنیم و رمانتیک رک می‌خونیم تو هم اینجا با دل ما راه بیا

مری
مری
10 ماه قبل

نویسنده جان این همه گفتیم زیاد کن محتوای پارت ها رو نکردی حداقل الان که خیلی حساس شد یه پارت دیگه به احترام خواننده ها که دارن درخواست میکنن بزار واقعا بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اونقد هم جذاب و خوب نیس یه پارت بده بینیم جاوید چیکار میکنه ممنون

Asal
Asal
10 ماه قبل

یه پارت دیگه هم بزار لطفا😭

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
10 ماه قبل

چه قشنگ حالا تا فردا چیکار کنیم یه پارت دیگه لطفا

علوی
علوی
10 ماه قبل

این هدیه بود؟ سر ساعت چک کنیم یکی دیگه هم می‌دی؟؟ 🥰🥰🙂🙂🙂

اوااا
اوااا
10 ماه قبل

دستت طلا .توروخدا یه پارت دبگه بزار امروز خواهش میکنم

camellia
camellia
10 ماه قبل

ببخشید.ولی این یه پاداگرافه,نه پارت.واقعا با روح و روان آدم بازی می کنید.😥

...
...
10 ماه قبل

ممنون که زود پارت گذاشتی
♥️♥️ 🙏 🙏

Setareh
Setareh
10 ماه قبل

ممنون بابت رمان خوبت عزیزم
میشه یک پارت دیگه بدی خواهش

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x