رمان آوای نیاز تو پارت 234

3.8
(5)

خیره تو صورتم یه قطره اشک از چشمش چکید و باز در جواب حرفام هیچی نگفت که نیشخند زنان ادامه دادم

_نه تو بازیگر خوبی هستی برای نقش‌ انتقام نه من دیگه اون آدم قُد و یه دنده سابقم!

دیگه حوصله خودمم ندارم‌حتی دیگه چیزی ازین دنیا نمیخوام

حتی دیگه برام‌ مهم نیست با کی باشی با کی نباشی، زندگی تو و من کلا از هم کنده شده و هر جور و هر طوری فکر میکنم بهمم دیگه وصل نمیشه حتی برای دشمنی

برو به زندگیت برس… به بچت!

سری تکون دادم و خیره تو چشماش که سعی داشت گریه نکنه تلخ گفتم:

_به بچتون!

سریع از جاش بلند شد و همون طور که سمت در خروجی میرفت گفت:

_برای مطالعه پرونده ها فردا میام

در دفتر که بسته شد چنگی بین موهام زدم و همون لحظه در اتاق باز شد و صدای آیدین اومد

_رفت؟‌ چی شد!؟

خیره به در جواب دادم:

_بهش پیشنهاد جنگ اول به از صلح آخرو دادم

_خب؟

نگاهمو به چشماش دادم:

_قبول نکرد!

هیچی نگفت و همون طور که از جام بلند شدم ادامه ددم

_من میرم خونه، نیازیم نیست به وکیلا گیر بدی دیگه

_چرا میخوای بمونه؟

چاره ای نداشتم جز توضیح

_نمیخواستم بمونه ولی الان برام بود و نبودش مهم نیست دیگه هیچی بین من و اون نیست!… دیگه نمیخوامم باشه

×

آوا*

دره ماشین و باز کردم و نشستم!… از فرط هیجان نفس نفس میزدم…‌ سیاوش که پشت فرمون نشسته بود روش و سمت من برگردوند

_خوبید خانم؟

_آره برو

سری تکون داد که گوشیم و دراوردم شماره فرزان و گرفتم چند بوق خورد و در آخر تماس وصل شد ولی هیچ حرفی نزد!…. هر چند دفعه قبلیم که دهن باز کرد چند تا جمله خشک و جدی بیشتر نگفت!… با این حال با بغض گفتم:

_چرا جواب پیامام و نمیدی؟

بعد مکثی گفت:

_مطمعن باش بی جواب نیستن

از پنجره بیرون و نگاه کردم

_رفتم ولی نتونستم خونسرد باشم بی تفاوت باشم!

نتونستم سناریو ای که گفتی و پیش برم‌ اونم نتونست… فرزان تو رفتی ولی هنوز اسم تو رومه پس برگرد من‌ نمیتونم‌ تنهایی من‌‌ دلم برا…‌

_چی‌گفت!؟

با صدای سردش که وسط جملم پرید ساکت شدم و با مکث جواب دادم

_گف… گفت برو به زندگیت برس‌‌ به بچتون‌ گفت دیگه هیچ… هیچ راهی برای ارتباط ما نمونده حتی برای دشمنی

به این جای جملم‌ که رسید چشمام‌ اشکی شد

_من نمیخوام برم ببینمش

نه فردا نه هیچ‌ وقت دیگه نمیخوام

صدای نفس عمیقش میومد و در آخر با مکث با همون لحن گفت:

_از فردا راس سر ساعت هر روز میری شرکت!

حرصی شدم

_اگه نرم؟

سکوت شد و بعد چند لحظه صدای بوق ممتد تو گوشم‌ پیچید که باعث شد با حرص گوشی رو بکوبم‌ به صندلی ماشین‌

×

نگاهم و به دیوارای دفتر جمع و جورم دادم و دوباره سرم و تو گوشیم کردم و ادامه پیامی که داشتم براش می‌نوشتم و نوشتم!… یه جورای شده بود کار هر روزم‌هر اتفاقی هر چی پیش میومد و براش مینوشتم و میفرستادم اونم سین میکرد ولی هیچ پاسخی نمیداد حتی دیگه جواب زنگامم نمیداد و کل ارتباطم باهاش شده بود همین پیامایی که هر چند ساعت براش می‌فرستادم و اون فقط می‌خوندشون!

“چند روزی میگذره و من تو این شرکتم هیچ اتفاقی نیفتاده حتی دیگه نگاهمم نمیکنه‌ فقط یکی دوبار تو اتاق کنفرانس دیدمش و بس!… انگار بود و نبود من مهم نیست براش

راستی هنوز دکتر نرفتم برای جانان… میدونی حوصله ندارم! حتی ذوق ندارم برم ببینم دختره یا پسر!.

ذوق مادر شدن ندارم‌ و لگداش و حس میکنم بعضی وقتا از دستش کلافه میشم!… راستی فرزان نخندیا ولی یه ویار جدید پیدا کردم

دیروز تو اتاق کنفرانس که جاوید یک دقیقه از کنارم رد شد بوی عطرش دیوونم کرد!… طوری که دوست داشتم کتش و بگیرم و فقط بو کنم! نمیدونی چقدر سخت خودم و کنترل کردم انگار این کوچولوهم فهمیده باباش کیه که از بین این همه آدم کیلید زده رو بوی عطر جاوید”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
10 ماه قبل

پارت جدید کو؟

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
10 ماه قبل

خاله فاطی پس پارت جدید بابا مردیم از استرس

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

ممنون

یلدا
یلدا
10 ماه قبل

پارت نداریم؟

مهسا
مهسا
10 ماه قبل

سلام نویسنده نمی دونم کامنت هارو می خونی یانه ولی امید وارم بخونی . نویسنده جان میشه لطفا پارت هارو زود تر بزارید . من یه بیماری عصبی دارم وقتی نتونم هیجاناتم و کنترل کنم یا از حال می رم یا تشنج میکنم دیروز هم که داشتم رمان آوای نیاز تو رو میخوندم به خاطر فشار ی که گیج شدم و دیگع پارت نزاشته بودید حالم بد شد و تشنج کردم الانم بیمارستان بستری ام . لطفا آگه میشه پارت هارو زود تر بزار چون من واقعا فشار عصبی برام مث سمه حالا من هی حرص می خورم میگم آوا به جاوید چی شد فرزان و آوا چی شد
احتمالا تا یه هفته بیمارستان بستری بمونم ولی به خاطر من که نه لطفا به خاطر جونم پارت هارو زود تر بزارید 😢😢

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  مهسا
10 ماه قبل

خوب عزیزم مگه مجبوری رمان بخونی

مهسا
مهسا
پاسخ به  Zahra Ghanbari
10 ماه قبل

عزیزم وقتی احساس میکنی یه جنازه ی متحرکی و یه چیزی پیدا میکنی که بهت شادی میده صد درصد ازش جدا نمی شی

yegan
yegan
10 ماه قبل

بعد من نفهمیدم فرزان ب آوا چی گفته که گفت نتونستم سناریو ای که گفتی رو پیش ببرم یعنی بهش گفته برو اونجا و عادی نشون بده و واقعا مث یه سرمایه گذار باش!!!مگع قصدش این نیس ک این دوتارو بهم نزدیک کنهه و دوباره باهم باشن

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط yegan
yegan
yegan
10 ماه قبل

نمیدونم چرا از شخصیت آوا و دلارای بدم میاد تو این دوتا رمان.کاراشون گوهه!!!!
آوا ک تا همین دیروز دو دل بود و جاوید رو نمیخواست برا همیشه از دست بده و میگف نمیخوام سرنوشت منم مث مادرشون شه حالا کُلی بازی درمیاره جلو جاوید و انگار نه انگار پدر بچشه

P:z
P:z
10 ماه قبل

چقد فرزان خوبهه
گذاشته به خاطر جاوید و آوا رفته
بعد آوا میاد از ویارش رو کت جاوید به فرزانِ بیچاره که نمیخواد با عشقش رابطه جاوید و آوا رو خراب کنه،میگه
آخه آوااا چی بگم مننن🤦🏻‍♀️

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Nastaran
Nastaran
10 ماه قبل

چرا اخه اینا رو به فرزان میگی دیوونه

Shaghayegh
Shaghayegh
10 ماه قبل

😐😐😐

عسل
عسل
10 ماه قبل

این الـان باید این پیامـارو ب فـرزان بنویـسه

بـیچاره فرزان

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x