از شدت هول شدن انگشتای دستم ناخوداگاه از هم باز شد و اون کت خوشبو از پنجره پرت شد و افتاد پایین!…. همون جوری تو همون حالت با چشمای گرد شده ایستاده بودم و نگاهم به پایین بود و گندی که زده بودم اما با صدای جدیش به خودم اومدم و سمتش برگشتم
_ خانم برومند؟
نگاهم و که دید ادامه داد
_شرمنده معطل شدید ولی به یه مشکل خوردیم جلسه کلا لغو شد… قرار دادارو مطالعه کردید؟
_نه من… یعنی آره آره… مطالعه کردم امضام کردم
خیره بهم بود و انگار متوجه هول شدن من شده بود برای این که از شر این وضعیت و نگاه خیرش خلاص شم سمت در دفترش رفتم
_پس من برم دیگه با اجازه
×
جاوید*
خیره به در بسته شده بودم و از کاراش سر در نمیاوردم!… فکر میکردم برای انتقام اومده اما الان فقط گیجم کرده بود هر چند که دیگه مهم نبود
نفس عمیقی کشیدم و خواستم سمت کتم برم اما با دیدن چوب رخیته خالی مات موندم!.. نگاهم و به اطراف دادم اما ندیدمش و همون لحظه در دفترم باز شد و صدای آیدین اومد
_جاوید داری چیکار میکنی بیا دیگه
_کُتم!… کتم نیست!
_شاید تو ماشین جا گذاشتی حالا کت میخوای چیکار بیا بریم
کلافه نگاهم و از اطراف گرفتم و سمت در رفتم و گفتم:
_یه امروز تصمیم گرفتم تیشرت تنم کنم از شانس گوهم امروز اتفاقی باید بریم قرار کاری و ندونم کتم و کجا گذاشتم
آیدین از جلو در کنار رفت
_هی بهت میگم باشگاه و ادامه بده میگی حوصله ندارم حالا از ترس چربیات هی کت تنت کن
_ببند دهنتو کم چرت بگو
×××
_نظرته!؟
همون طور که یه دستم به فرمون بود و ماشین و میروندم نیم نگاهی به آیدین انداختم
_راجب قرارداد با شرکتشون که خب اون طور که تو گفتی همچین آش دهن سوزی نبود اما کلی سود خوبی داره شراکت باهاشون مخصوصا که شرکتشون از ما معتبر تر… البته فعلا معتبر تر
_چی میگی!؟… خاک تو سرت من کار و قرارداد و شراکت و اینارو نمیگم که
با تعجب نگاهم و بهش دادم که ابرویی انداخت بالا و با شیطنت گفت؛
_دختر شکیبا رو گفتم!... شهرزاد خانم
سری به چپ و راست تکون دادم
_برو بمیر بابا
_آره واقعا من باید برم بمیرم این همه جون میکنم و باشگاه این ور اون ور آخر سر نگاه دخترا رو تو میشینه… کثافت مهره مار داری!؟
میمون بوزینه معلوم نیست جادو میکنه جَمبل میکنه چیکار میکنه نگاه همه روشه
نیم نگاهی بهش انداختم و با چشمام به موهای روشنش اشاره ای کردم
_دخترا چشم ابرو مشکی دوست دارن نه مثل تو کله قناری
دستی به موهاش کشید و گفت:
_آره همین دخترا پس فردام بچه بورِ چشم روشن میخوان… درکی از ژنتیک ندارن انگار!
لبخند کمرنگی رو لبم شکل گرفت که ادامه داد
_به هر حال من شماره شهرزاد و گرفتم
نگاهم و بهش دادم که سریع اضافه کرد
_شهرزاد خانم… البته برای کار فقط ولی اون گفت شماره تورو بهش بدم
اخمی کردم
_خب!؟
_هیچی دیگه منم دادم
با اخم فقط نگاهش کردم که ادامه داد
_چقدر سخت میگیری بابا!… نه دوست دختر داری… نه دیگه زن داری شل کن سعی کن لذت ببری
اخمام بیشتر پیچید تو هم و خواستم حرفی بزنم و تشر برم که سریع به جمله قبلیش اضافه کرد
_زندگی و میگم از زندگی لذت ببری!
چرا این قسمت انقدر چرت بود
واییی شهرزاد کدوم گوهیه دیگهههه ژیلا کم گوه زد به زندگی اینا اینم باید اضافه بشه!!!!
نویسنده جان جدت از این کارا نکن اه
اره له خدا بی خیال
کاش موضوع دیگه ای باز نشه
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
هشتک حمایت به شرطی که خاله فاطی جان پارتا را بیشتر کنی
😂😂😂😂 عزیزمممم
ولی حمایت کن بی شرط شروط😎😎😎 خوده خاله فاطیو عشق است😎😎😎😎
بیا! هی سکوت کن آوا خانم!!
جنس بازار پسند رو زمین نمیمونه. البته قبل از آوا این جمله رو باید به خود جاوید گفت.
حالا جالبه تا اینا به خودشون بیان، فرزان دست یه دختره (احتمالاً ژیلا!!) رو بگیره بیاد بگه فامیل، زنم!! زنم، فامیل!