رمان آوای نیاز تو پارت 237

3.7
(3)

 

×

 

آوا

 

خسته کیفم و رو شونم درست کردم احساس میکردم این قدر گرسنمه که یه آدم و میتونم بخورم!… سمت در خروجی شرکت داشتم میرفتم که نگاهم رو جاوید و آیدینی که از در شرکت وارد شدن زوم موند!… مثل همیشه در حال بگو مگو بودن و این وسط من چقدر دوست داشتم برم جاوید و بگیرم و بوی عطرش و تو ریه هام بفرستم!

خیره بهشون بودم که نگاه آیدین بهم خورد و کم کم رنگ لبخند پر رنگش از بین رفت و اخمی بین ابروهاش نشست و انگار از من بدجور دلخور شایدم عصبی بود به خودم اومدم و سمت خروجی قدم برداشتم که جاویدم‌ نگاهش بهم خورد اما هیچ عکس العملی نشون نداد و فقط وقتی بهشون رسیدم رو‌ بهم مثل یه همکار معمولی گفت

_دارید تشریف می‌برید؟

 

نگاهم روی تیشرت سفیدش چرخید و باز یاد کت از دستش افتادم

_بله

 

_خسته نباشید فقط اگه زحمتی نیست به آقای عظیمی اطلاع بدید ما حاضریم با ایشونم قرارداد کاری ببندیم به هر حال گذشته مالِ گذشتس

 

دستام ناخوداگاه مشت شد!… انگار واقعا یادش رفته بود گذشته هامون و شایدم داشت وانمود میکرد یادش رفته حالا همه ی اینا به کنار من چیکار میکردم با این مرد که حتی برای دشمنیم نمیخواد باهام همراه شه و مثل یه آدم غریبه معمولی باهام رفتار میکرد در صورتی که من ازش حامله بودم!… نگاهم بهش بود و خواستم با باشه ای این بحثی که کشیده بود وسط و تموم کنم و برم اما صدای نگهبانی که جاوید و صدا میزد توجهم و جلب کرد و نگاهم و به سمت خودش کشوند!

با دیدن یکی از نگهبانای شرکت که کت بدست سمت ما میومد چشمام گرد شد که در آخر نگهبان روبه رومون قرار گرفت و روبه جاوید با لحجه ی مشهدیش گفت:

_آقای آریاننهر خسته نباشید… ببخشید این کت برای شما نیست احیانا!؟

 

با چشمای گرد به کت مارکی که خاکی شده بود و بدتر از اون یه قسمتیش گلی شده بود نگاه میکردم!… نگاهم و با تردید دادم به جاوید که متعجب و دست به جیب نگاهش فقط رو کتش بود و این وسط ایدین گفت:

_از کجا پیدا کردین اینو!؟

 

_والا افتاده بود اونر تر از در ورودی شرکت روی چمنا

 

لبم و گاز گرفتم و سریع برای این که سوتی ندم و دستم رو نشه گفتم:

_من دیگه برم همگی خسته نباشید

 

با پایان جملم نگاه جاوید با شَک روم نشست و همون لحظه جانان لگدی زد که چشمام و محکم بستم

انگار هنوز عادت نکرده بودم به وجود یکی تو بدنم و برای این که بیشتر رسوا نشم نیستادم و سریع از در خروجی خارج شدم و زیر لب گفتم:

_رسوام کردی جلو بابات توله سگ

 

نگاهم و به جلو در شرکت دادم و با دیدن ماشین سیاوش تند سمتش قدم برداشتم و همین که سوار شدم گفتم:

_برو به یه مغازه عطر فروشی

 

×

 

 

_نه آقا اینا هیچ کدوم بوی اون عطری که من گفتم و نمیدن!

 

مرد روبه روم کلافه نگاهی به عطرایی که رو میز چیده بود کرد

_خانم شما گفتین عطر تام فورد مردانه منم انواع و اقسامش و رو میز چیدم… حتی عطرایی که رایحشون نزدیک به این عطر هم براتون اوردم واقعا دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

 

نفس عمیقی کشیدم و کلافه سری تکون دادم و با فکر این که شاید بعدا وقتی عطر بمونه رو لباس همون بوی خوب جاوید و بده گفتم:

_پس همون تام فورد معمولی مردانه و بدین

 

سری تکون داد و بعد مدتی بسته ای و روبه روم گذاشت و گفت:

_میخواید تو جعبه کادو بزارمش؟

 

_نه برای خودم میخوام!

 

تعجب کرد حقم داشت یک ساعت با اصرار می‌گفتم تام فورد مردانه میخوام الان میگم برای خودم می‌خوام!… جعبه عطر و از رو میز برداشتم و پول عطر و حساب کردم از مغازه زدم بیرون و سمت ماشین رفتم و همین که نشستم رو صندلی عقب سیاوش نگاهی از تو آینه بهم‌کرد و گفت:

_برم خانم!؟

_برو

 

گوشیم و از کیفم دراوردم و مستقیم رفتم تو صفحه چتم با فرزان و با دیدن پیامام که دو تا تیک خورده بود لبخندی زدم!… انگار دیگه اهمیت نداشت که اون جوابی به پیامام نده انگار همین که پیامام و میخوند برام کافی بود

نفس عمیقی کشیدم و دوباره مثل همیشه شروع کردم نوشتن

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 3.7 (6)

2 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (7)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prm
Prm
10 ماه قبل

نویسنده عزیز ما دیگه اصلا نمیخوایم روزی دوتا پارت بدی فقط لطف کن مثل همون اول پارت ها رو طولانی بده‌ که حداقل یه اتفاق خاص بیفته توی یه پارت🤌🏻

سارا
سارا
پاسخ به  Prm
10 ماه قبل

👌 👌

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

خوبه حداقل آواتونست ادکلنشو بخره وسط خریدش تموم نشد🤗

،،،
،،،
10 ماه قبل

یاس بیاهشتکتوبزن

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  ،،،
10 ماه قبل

اومدممم😎😂

زلال
زلال
10 ماه قبل

کاش زودی ب نتیجه برسه

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x