رمان آوای نیاز تو پارت 238

3.7
(3)

 

 

“همون عطری که به خاطرش کت جاوید و به باد دادمو خریدم اما اون بو و اون رایحه رو اصلا نمیده حالا چیکار کنم!؟… جانانم قفل زده رو اون عطر انگار”

 

ارسال و زدم و پیامم ارسال شد و همین که دوتا تیک خورد خنده ای کردم و تند تر نوشتم:

“کاش بودی… نبودت خیلی سخته”

 

همین که پیام جدیدمم ارسال شد خوندش ولی افلاین شد و من ناامید گوشیم و خاموش کردم

 

×××

 

با آلارم گوشیم متکارو محکم بغل کردم و در آخر با اخم همون طور که سعی داشتم صدای گوشیم و خفه کنم از جام بلند شدم و رو تخت نشستم نگاهی به شکمم انداختم و گفتم:

_صبح بخیر… دوباره پاشو بریم قیافه نحس اون بابات و ببینیم!

 

خواستم از رو تخت بلند شم اما با دیدن جعبه کادویی کنار تختم چشمام گرد شد و با تعجب برش داشتم!… درش و که باز کردم دوست داشتم از شوق گریه کنم!

یعنی برگشته بود!؟ یعنی اومده بود!؟

با هول و ولا از رو تخت پایین اومدم و از اتاقم بیرون زدم و با جیغ گفتم:

_فرزان!؟… فرزان!؟

 

سمت اتاقش دویدم و در و باز کردم اما خالی بود با فکر اتاق کارش بدو اون سمت رفتم و درش و باز کردم اما اون جام نبود!…. کلافه سمت پله ها دویدم و انگار نه انگار باردار بودم و باید مراعات می‌کردم، همون طور که پله هارو به سختی یکی دوتا میکردم عدالت خانم و پایین پله ها دیدم که با دیدنم محکم زد تو صورتش و گفت:

_آخ از دست تو دختر که آخر اون بچه رو میکشی نه سونوگرافی میری نه دکتر میری!‌..‌. این جوریم که مثل دختر بچه ها بالا پایین میکنی انگار نه انگار پس فردا قراره مادر شی چته سرآوردی اول صبحی!؟

 

بیخیال این بحثا گفتم:

_فرزان!؟… فرزان کجاست؟

 

_آقا!؟ خل شدی!؟… والا از صبح که چشم باز کردم آقا رو ندیدم نیومده اصلا

 

همه امیدم پر کشید

_پس اون جعبه کادو کنار تختم؟

 

_اون و سیاوش کله صبح خروس نخونده داد بهم گفت بزارم کنار تختت فکر کردم خودت خبر داری

 

هیچی نگفتم و کاملا فِس شدم که ادامه داد

_بیا صبحونت و بخور سیاوشم منتظرتِ بیرون بیا مادر

 

نفسم و حرصی فرستادم بیرون و این بار بدون هیجان سمت اتاقم دوباره قدم برداشتم وارد اتاقم شدم و نگاهم به جعبه کادو دادم سمتش رفتم و شیشه عطر داخلشو برداشتم و لبخندی رو لبم اومد

پس واقعا پیامام و بی‌جواب نمی‌زاشت

خیره به شیشه عطر بودم که کاغذ کوچیکی توجهم و جلب کرد و انگار نامه نگاری دوست داشت!… کاغد و برداشتم با خوندن متن کوتاهش لبخندم عمیق تر شد

 

“شاید اصل نیست”

 

میدونستم منظورش چیه!… منظورش عطری بود که گرفته بودم و گفته بودم بوی عطر جاوید و نمیده!

حالا خودش برام همون عطر و خریده و فرستاده در عطر و باز کردم و بینیم و بردم سمتش اما همین که بوی تندش تو بینیم پیچید عطر و از خودم فاصله دادم و گفتم:

_اینم نیست!

 

گوشیم و از رو عسلی کنار تختم برداشتم و طبق معمول وارد صفحه چتم با فرزان شدم و تند نوشتم

“خوشحالم کردی اما این عطریم که برام فرستادی بوی عطر جاوید و نمیده”

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الینا
الینا
10 ماه قبل

پارت جدید نذاشتین؟

آنالی
آنالی
10 ماه قبل

از همون اول رمان چندان با شخصیتی که اوا داشت حال نمیکردم و چیزای مختلف رو براش بهونه میکردم مثلا اینکه کسی رو نداشته و نداره تنهاست و هزار و یک جور بهونه ی دیگه ولی کارهایی که با فرزان میکنه باعث شده به طور کامل از شخصیتی که داره بدم بیاد چون اگر یک نفر به من میگفت که عاشق منه و دست بر قضا من عاشق شخص دیگه ای بودم هیچوقت اون فرد رو با کارهایی که اوا میکنه رنج نمیدادم البته رنج دادنش که هیچ بلکه اوا علاوه بر رنجی که بهش میده امیدوارش هم میکنه و رابطه ی اوا و فرزان واقعا تاکسیکه البته بماند که رابطه ی اوا و جاوید هم تاکسیکه و در کل این ها باعث میشن از خودم بپرسم عشق واقعا چیه که باعث میشه وقتی یک نفر این همه ازارت میده تو همچنان با تمام وجودت اون شخص رو دوست داشته باشی

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

خدایااااا من از این دختررر حالممم بهممم میخورههه بگین تنها نیستممم

علوی
علوی
10 ماه قبل

عطری که فرزان فرستاده، عطر خودشه.
اون جاوید مریض هم احتمالاً یا عطر رو از لج اشتباهی گفته، یا ترکیبی با چیزی زده که این بنده خدا رفته سر کار.
حالا این رمانه، اما مردم تو رو خدا با هم حرف بزنید!! جای هم فکر نکنید و برای هم بر اساس فکرهایی که می‌کنید تصمیم نگیرید وگرنه خودتون، اطرافیانتون و اونایی که دوست دارید رو از دم بدبخت می‌کنید

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

به خاطر ترکیب شدن با بوی تن خود جاویده احتمالا

عسل
عسل
10 ماه قبل

دوس دارم اوا رو بنـدازم تو سـطــل اسـید 😑😑😑
عوض تشــکرشه😂😂😂

عاشـق جاویده
بعد ب فـرزان میگ کـاش بودی
نبودت خـیلی سخته

ایش

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  عسل
10 ماه قبل

آییی بیا باهم بندازیمشش

P:z
P:z
10 ماه قبل

یا جاوید اسم عطرو بهش الکی گفته
یا ..
نمیدونم😂😂😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  P:z
10 ماه قبل

عطر تنه خوده جاویده 😁

P:z
P:z
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

اووو
راس میگی هاا😂😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  P:z
10 ماه قبل

چقدر باهوشممم میبینی پری اصن حیف شدم اینجا😎😂😂

P:z
P:z
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

الهیی😂😂
سعی کن تو هر جایی هستی استعداد هاتو شکوفا کنی😉😂😂

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
10 ماه قبل

خوب هنوز که درگیر عطره

Asal
Asal
10 ماه قبل

وا خب یکم بیشتر بنویس همش دو خط بود

Bahareh
Bahareh
10 ماه قبل

خوب علاجت خود جاوید برو بچسب بهش ولشم نکن

علوی
علوی
پاسخ به  Bahareh
10 ماه قبل

باید می‌رفت طبقه پایین خودش کت رو برمی‌داشت می‌برد با خودش. مشکلاتش حل بود تا یه هفته. بعد که بوش می‌رفت یه کت دیگه از جاوید می‌دزدید😁😁😁🤣

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x