رمان آوای نیاز تو پارت 239

5
(2)

 

 

×××

 

کش و قوصی به بدنم دادم، برگه های رو میز و برداشتم و از دفترم زدم بیرون!… سمت میز منشی جاوید رفتم و با لبخند گفتم:

_اینارو مطالعه کردم با اکثر موارد موافقم جز یه چند مورد که خودم بعدا به آقای آریانمهر اطلاع میدم اینارو فقط به دستشون برسون

 

سری تکون داد و برگه هارو تحویل گرفت

_زنگ میزدین خودم میومدم می‌گرفتم با این وضعیتتون هی این مسیر و میرید میاید خوب نیست

 

_نه بابا خشک شدم پشت اون میز

 

لبخندی زد و خواستم عقب گرد کنم برم اما با صدای کفش پاشنه بلندی نگاهم به سمت آسانسور برگشت و با دیدن دختری جوون و خوش قیافه و خوش پوش که سمت منشی قدم برمی‌داشت کنجکاو سرجام ایستادم!… همین که به منشی رسید لبخندی زد و گفت:

_سلام عزیزم لطف کنین به آقای آریانمهر اطلاع بدید شهرزاد خانم اومدن

 

اخمی بین ابروهام نشست و سوال تو ذهنم و منشی پرسید

_جسارتا برای قرار کاری اومدین چون آقای اریانمهر به هیچ وجه قرارای دیگرو تو تایم کاری‌…

 

هنوز جمله منشی تموم نشده بود که دختره یا همون شهرزاد پرید وسط حرفش

_شما زنگ بزنید بگید… خودشون متوجه میشن

 

منشی سری تکون داد و تلفن روی میز و برداشت ولی این وسط من با نگاهم سرتاپای دختری که تا حالا ندیده بودمش و میکاویدم!… نگاهم روش سنگینی کرد و باعث شد نگاهی به من بکنه

نگاه خیره با اخمم و که دید لبخندی مصنوعی زد و سرش و طرف دیگه ای برد!… هنوز خیره بهش بودم و حس خوبی ازش نداشتم که صدای منشی باعث شد اخمام بیشتر تو هم گره بخوره

_خانم شکیبا ببخشید معطل شدین… آقای آریانمهر گفتن تشریف ببرید منتظرتونن

 

دختره لبخند ملیحی زد و سمت دفتر جاوید قدم برداشت و من روبه منشی گفتم:

_این کی بود!؟

_نمیدونم والا

 

خیره به در دفتر جاوید برگه هایی که خودم رو میز منشی گذاشته بودم و برداشتم

_خودم می‌برم

 

چیزی نگفت که سمت دفتر جاوید قدم برداشتم و روبه روی در ایستادم و چند بار در زدم… نمیدونم این حس سرکشانم از کجا پیداش شده بود که بدون اجازه ورود جاوید در و باز کردم و با لبخند وارد شدم!

شاید می‌خواستم ادعا مالکیتی که نداشتم و بکنم! نگاه جفتشون روم بود و تعجب و از نگاه جاوید میشد خوند ولی با مکث یکم اخم کرد و گفت:

_خانم برومند!؟

 

وارد شدم و در و بستم… سمت میزش قدم برداشتم و برگه هارو گذاشتم رو میزش

_هم مطالعه شدن هم امضا

 

سری تکون داد و انگار توقع داشت برم اما من نگاهی به اون دختره که اسمش شهرزاد بود کردم و ادامه دادم

_معرفی نمیکنین!؟

 

شهرزاد نگاهی بهم کرد و بعد نگاهی به جاوید، می‌دونستم در نظرش الان یه آدم فضول به نظر میام اما مهم نبود!

این وسط من دستام داشت مشت میشد از شنیدن کلمه ای که دوست نداشتم بشنوم..‌. کلمه ای مثل دوست، رفیق، نامزد اما با شنیدن صدای جاوید دست مشت شدم آزاد شد و لبخندی زدم

_خانم شکیبا قرار شریک کاری بشن… ثبت سفارشامون زیاد شده از پس همشون تنها برنمیام

 

سری تکون دادم و دست دراز کردم روبه شهرزاد گفتم:

_خوشبختم آوا برومند هستم جز سهام داران شرکت

 

با شنیدن این جمله از جاش بلند شد و بهم دست داد… خوشبختمی از میون لب هاش خارج شد و از قیافه توهم رفتش معلوم بود از حضورم زیاد خوشحال نیست و دوست داره با جاوید تنها به ادامه صحبتاش ادامه بده!

نمیدونم شاید حساس شده بودم شاید اصلا نباید دخالت میکردم و به من دَخلی نداشت اما هر طور فکر میکردم باید یه کاری این وسط میکردم!… هر چی نبود در حال حاضر مادر بچه جاوید بودم… همین که دستم و از دستش بیرون کشیدم گفت:

_عزیزم سختت نیست حامله میای سرکار!؟

 

لبخندی رو لبم شکل گرفت چون دقیقا بهونه ای که می‌خواستم و دستم داد.‌‌.. نیم نگاهی به جاوید کردم

_نه وقتی رئیس شرکت حواسش همه جوره بهت هست… با اجازه

 

دیگه مُهلت حرف ندادم و سمت در دفتر رفتم و خارج شدم حتی دوست نداشتم عکس العمل جاوید و ببینم!

 

×

 

نگاه کلافه ای به دیوارای دفترم که مثل خوره افتاده بود به جونم کردم و باز از سر جام بلند شدم و شاید برای دهمین بار از دفترم بیرون زدم و سمت منشی جاوید رفتم که با دیدن من هنوز دهن باز نکرده مثل دفعات قبل گفت:

_نه خانم برومند خانم شکیبا هنوز داخله!

 

دستام مشت شد و اخمام پیچید تو هم و منشی با تعجب گفت:

_اگه چیزی شده و کار واجب دارین بگید زنگ بزنم به آقای آریانمهر

 

_ن…نه چیز مهمی نیست

 

سری تکون داد و از جاش بلند شد

_پس من با اجازه برم طبقه پایین کار دارم

 

سری تکون دادم که رفت ولی من همون جا خیره شدم به در دفتر جاوید و زیر لب گفتم:

_دو ساعت دارید چی‌ میگین بهم آخه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لام
لام
10 ماه قبل

دوست ندارم این رمان رو
بی معنیه

همتا
همتا
10 ماه قبل

آهااااان همین خوبه واسه آوا
شاید تکلیفش با خودش مشخص بشه

Setareh
Setareh
10 ماه قبل

واقعا اوا رو درک نمیکنم
حسودیش میشه بعد به جاوید نمیگه ازت باردارم بابا تو که دوسش داری بهش بگو دیگه

فکر کنید جاوید با این زنه ازدواج کنه وای نه

علوی
علوی
10 ماه قبل

یه سوال
دو روز آینده که تعطیله، این و بقیه رمان‌ها هم تعطیله؟؟
من جمعه خیلی حوصله‌ام سر رفت!! خیلی! 🥺🥺🥺🥺

بی نام
بی نام
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

نه باباخدانکنه دیگه دوخط نوشتن که این حرفارونداره خیلی خوب مینویسه دوروزم بره استراحت

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Sara
Sara
10 ماه قبل

حالا حالا ها باید حرص بخوری خانوم😒

نگار
نگار
10 ماه قبل

واااااییییی چرا اوا لال شده خب دیگه زود بگو بهش
هی کشش‌ میده

Bahareh
Bahareh
10 ماه قبل

به نظرم آوا دیگه به اندازه کافی جاوید و چزونده حالا تا خودشم بیشتر از این حرص نخوره با این وضع حاملگی بهتره همه چیزو به جاوید بگه پنهون کردن یه بچه از پدر یا مادر واقعیش یه ظلم بزرگ درحق اون بچه و طرف مقابله.

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x