رمان آوای نیاز تو پارت 60

5
(2)

 

 

 

انگار از حرکتم و همکاری کردنم یکم‌ متعجب شد چون مکثی کرد اما سریع به خودش اومد و با اشتیاق بیشتری بوسیدم!

در حال بوسیدن هم بودیم‌‌ و نفس واقعا کم آورده بودم برای همین فشاری به قفسه سینه مردونش آوردم‌ که ازم جدا شد و بدون درنگ و هیچ مکثی دست انداخت زیر پام و بلندم کرد.

چون توقع این حرکت و ازش نداشتم جیغی زدم و دستام و دور گردنش محکم تر گره زدم… تازه متوجه شدم سمت اتاق خواب داره میره و قلبم خودش و بیشتر به قفسه سینم کوبید… آب دهنم‌ قورت دادم‌ و خیره به جلو بودم، هنوز کامل وارد اتاق خواب نشده بود که اسمش و آروم و با تردید صدا زدم

_جاوید؟

 

مکثی کرد و نگاهش و به نگاه پر تردید و ترسیدم داد، پیشونیش چسبوند به پیشونیم لب زد

_ هیش هیچی نگو… حرف نزن

 

تو چشماش خیره بودم‌ که کامل وارد اتاق شد و در و با پاش بست.

سمت تخت که می‌بردم ضربان قلبم و این قدر بلند می‌زد می‌شنیدم و این قدر خیره تخت بودم که وقتی روش گذاشتم به خودم اومدم!

نگاهی به صورت سرخ جاوید انداختم که همون لحظه تیشرت از تنش کند و دوتا مچ پای باریکم و گرفت و کشیدم سمت خودش و پاهام رو شونه های مردونش گذاشت و خیره به صورت من دستش روی کش شلوارم نشست و من با این حرکتش تازه متوجه موقعیت بینمون شدم و ناخواسته زدم زیر گریه!

 

 

 

نگاهی به صورت سرخ جاوید انداختم که همون لحظه تیشرت از تنش کند و دوتا مچ پای باریکم و گرفت و کشیدم سمت خودش و پاهام رو شونه های مردونش گذاشت و خیره به صورت من دستش روی کش شلوارم نشست و من با این حرکتش تازه متوجه موقعیت بینمون شدم و ناخواسته زدم زیر گریه!

استرس افتاده بود به جونم و کمی لرزش داشتم.

انگار جاویدم تازه متوجه حالت و ترسم شد که از حرارت عجولانش کم کرد و روم خیمه زد

_ماهی کوچولو گریه می‌کنی که باز ولت کنم و باز از دستم سُر بخوری و بری؟

 

 

جوابی ندادم و نمی‌دونستم چِم شده بود که ادامه داد

_هــــیــــش… آوام جان جاویدت هیچی نگو بزار کارم و کنم که دارم دیوونه میشم!

 

 

لبم و تر کردم که بوسه کوتاهی به لبام زد و انگار منتظر اجازه از طرف من بود تا کارش و ادامه بده…

منم می‌خواستمش، منم آدم بودم و غرایز زنانه داشتم اما دودل بودم و از طرفی استرس و ترس داشتم

_می‌ترسم‌ یکم

 

 

مردونه تک خنده ای کرد و همین طور که تیشرتم و آروم از تنم در می‌آورد گفت:

_فقط می‌خوایم بازی کنیم! بازی‌ که آدم بزرگا می‌کنن و خوشت میاد

 

 

×××

 

 

جاوید

با هوشیاری کم خواستم‌ بکشمش تو بغلم اما متوجه نبود حضورش شدم و چشمام‌ و آروم باز کردم… با دیدن جای خالیش تو تخت نیم خیز شدم و به اطراف نگاهی کردم و ندیدمش… نگران یه خاطر حالش ملافه ای که روم بود و کنار زدم و از جام بلند شدم؛ لباسام‌ و که هر کدومش سمتی از اتاق افتاده بود و تنم‌ کردم و از اتاق زدم‌ بیرون.

چشم گردوندم و آوا رو تو آشپز خونه دیدم که روی صندلی میز ناهار خوری نشسته بود و پشتش به من بود و از طرفی هم سرش روی میز بود و متوجه حضور من‌ نشده بود… سمتش قدم برداشتم و با دیدن موهای خیس مشکشیش فهمیدم‌ زود تر از من حمام رفته، خواستم صداش بزنم اما متوجه لرزش شونه هاش و هق هقای ریزش شدم تو بُهت رفتم… با قدمای بلند کامل وارد آشپز خونه شدم و سوالی و نگران صداش زدم

_آوا؟!

 

سرش و آروم از رو میز بلند کرد و با چشمای قرمز پر اشکش و صورت خیسش بهم نگاهی کرد و با دیدن من شدت اشکاش بیشتر شد… بُهت زده نگاهش می‌کردم‌ که نگاهش و ازم دزدید و دستاش و روی صورتش گذاشت و هق هقش بلند و بلندتر شد… کامل سمتش رفتم و خم شدم و کشیدمش تو بغلم که صدای گریش بیشتر شد و من آروم در گوشش زمزمه کردم

_جانم؟! چیشده هنوزم درد داری؟

 

هیچی نگفت و فقط صدای هق هقش بیشتر شد که ادامه دادم

_خانمم؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جزایر لانگر هانس
جزایر لانگر هانس
1 سال قبل

چرا انقدر کم بود 😶
و بی مزه و بی هیچی

sanaz
sanaz
1 سال قبل

این اوا هم اینقدری که ناز داره ما نداریم پعه🤦‍♀️

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

این آوام که فقط ضد حال میزنه

علوی
علوی
1 سال قبل

این آوا و بچه احتمالی رو ول می‌کنه می‌ره. بعد برای دوباره داشتن‌شون همه شهر رو بهم می‌ریزه، به عالم و آدم رو می‌زنه. زمین و زمان رو به هم می‌دوزه، به زور بعد از مدت‌ها پیداش می‌کنه. پایان خوش

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x