رمان آوای نیاز تو پارت 63

5
(1)

 

 

عصبی این بار خودم‌ زنگ زدم‌ به آیدین و توی اتاق رژه رفتم که با بوق اول جواب داد و قبل این‌که چیزی بگه گفتم:

_فقط بگو قراردادارو بستی و همه چی‌ تمومه

 

سکوت شد و عصبی اسمش و صدا زدم‌ که به حرف اومد

_جاوید… گوش کن من فکر کردم‌ اول خودتی

 

نه نه گند خورد تو همه چی؟!… من‌ که تا این‌ جاش اومده بودم الان همه چی بهم ریخت؟ دستی تو موهام‌ کشیدم و مات زده ساکت بودم که ادامه داد

_ولی همون‌ لحظه فهمیدم تو نیستی! چون تو از این‌ حرفا نمیزنی و از طرفیم‌ هر چقدر زنگ‌ میزدم‌ کسی جواب نمیداد پس تصمیم‌ گرفتم‌ برم

 

با شنیدن‌حرفش انگار یه سطل آب خنک رو آتیش درونم‌ ریختن… روی تخت مات زده نشستم‌ و گفتم‌:

_ خب چیشد؟!

 

_یعنی الان‌ اصلا واست مهم‌ نیست آوا حرفای مضخرفه تو و پیامکای من و تو رو خونده فقط به فکر اون سه دونگ مضخرفتی؟!

 

_آیدین رو اعصاب من نرو ها مثل آدم‌ جواب من و بده… رابطه من‌ و آوام دیگه داره گندش در میاد، میگی چیکار کنم‌؟ خانوم‌ قبول نمیکنه و با شرایط من‌ راه نمیاد… دیشب کوفتی ترین قسمت گذشتم و واسش تعریف کردم اما با این حال هنوز یه کلامه کنار نمیاد با شرایط من… منم دیگه حوصله این بچه بازیا رو ندارم‌ و همون طور که باید جلو برم‌ جلو میر… حالام‌ جواب سوال من و بده قرار داد و ثبت سفارشا چی شد؟!

 

 

با صدایی که سرد شده بود گفت:

_رفتم‌ اما خیلی تاخیر داشتم و دیر شده بود و همه هیئت مدیره نبودن، درکل فعلا نشد افتاد واسه دو سه روز دیگه

_دو سه روز دیگه چرا؟

_نیستن خبر مرگشون… باید همشون‌ باشن اون‌ همه سفارش از شرکت ما الکی نیست که

_میدونی‌ من‌ برای این که با این شرکت کوفتی چون فقط یه هلدینگ و شرکت مادره قرار داد ببندم‌ چه غلطایی کردم و چه جونی کندم‌؟ حالا میگی دو سه روز عقب افتاد…خب میرفتی قال قضیرو میکندی دیگه، آدم و به غلط کردن میندازی دیشب بهم زنگ زدی من گفتم طبق چیزی که قرار بود پیش برو اما گند زدی به همه چی الان

 

چند لحظه سکوت کرد و بعد با صدایی عصبی و ناراحت گفت:

_میدونی چیه جاوید؟ اصلا برو به جهنم‌

 

صدای بوق ممتد که نشون دهنده قطع تماس از طرف آیدین بود اعصابم‌ و بهم ریخت… نفسم و حرصی فرستادم بیرون و دستی لای موهام کشیدم… برای این که این شرکت با ما قرار داد ببنده و ثبت سفارشاتش و از ما بگیره یک سال تمام می‌دوییدم و خودم و به در و دیوار می‌کوبیدم تا شرکت خودی جلوشون نشون بده و بفهمونم بهشون شرکت ما هم قابل اعتماده اما هیچ وقت پا پیش جلو نمی‌زاشتم چون می‌دونستم با سرمایه شرکت نمی‌شد اون همه سفارش و انجام داد و فقط روز شماری می‌کردم که هر چه سریع تر سه دونگ دیگه شرکت به نامم بخوره و با فروشش و آوردن شریک سرمایه شرکت و افزایش بدم و الان که موقعیت قشنگ‌ جلوم بود همه چی قشنگ بهم داشت می‌خورد؛ اونم فقط با یه پیامک الکی از طرف آوا… ‌‌می‌دونستم با این قرار دادای پشت سر هم و مخصوصا این آخری دیگه چاره ای نداشتم جز این که ژیلا رو انتخاب کنم و تن به ازدواج باهاش بدم اما این چیزی بود که تمام عمرم می خواستمش و این مضوع و سعی کردم به آوا بفهمونم اما اون دختره ی لجباز نمی‌خواست درک کنه و راه بیاد پس بهتر بود فرمون و دست خودم‌ می‌گرفتم چه دلش راضی بود می‌شد چه نه! چون نمی تونستم آوارم از دست بدم‌ و فکر این‌ که مال کسه دیگه ای جز من‌ باشه دیوونم میکرد هر چند که ژیلا راه دومیم برام‌ گذاشته بود ولی اون‌ طوری قید کل شرکت و زحمت و هدف چند سالم و باید میزدم در نتیجه هیچ وقت به این مورد حتی فکرم نمی‌کنم… با دو دستم دستی روی صورتم کشیدم و دوباره با فکر این که قرار داد آخر که این‌ همه سال منتظرش بودم بسته نشده و همش تقصیر رفتار بچه گانه ی آواست عصبی شدم و حرصی از جام بلند شدم و سمت اتاقی که آوا توش رفته بود رفتم.

 

 

دستم رو دستگیره در بود و خواستم بکشمش پایین تا بهش بفهمونم عاقبت کارای بی فکرش چیه اما با یاد پیامایی که به آیدین داده بودم دیروز و قطعا اونارم خونده و فهمیده که تصمیمم چیه بهش حق دادم و دستم و از رو دستگیره برداشتم؛ عقب گرد کردم و دوباره به اتاقی برگشتم که تا چند ساعت پیش بهترین خاطره و آرامش عمرم توش رقم خورد اونم با آوا…‌ آوایی که بهم فهموند رابطه داشتن با کسی که دوستش داری چقدر لذت بخش و ازون مهم تر آرامش بخش!

 

روی تخت دراز کشیدم، گوشیم و باز کردم و خودم و لعنت فرستادم برای این که پین گوشیم و برداشته بودم اونم با فکر این که کسی دست به گوشی من نمی‌زنه؛ دوباره وارد صفحه چت خودم با آیدین شدم و پیامایی که دیروز بین من و خودش رد و بدل شده بود و خوندم و با فکر این که آوا با چه حالی اینا رو خونده بهش حق دادم بابت رفتار صبحش اما تقصیر خودش بود که نمی‌خواست کنار بیاد و بفهمه من چقدر واسه این جا رسیدن سگ دو زدم.

 

×××

 

آوا

روی تخت دوباره غلتی زدم و از پنجره به بیرون خیره شدم، نفسم آه مانند فرستادم بیرون و دوباره سوال مسخره ی اعصاب خورد کنم و با خودم برای بار هزارم شایدم بیشتر تکرار کردم،

اگه جدا شیم از هم چی میشه؟

یعنی راحت هم و فراموش میکنیم؟!… شخصا درباره ی خودم بعید می‌دونستم همچین چیزی و شایدم کارم به تیمارستان میکشید، یعنی ولم میکرد به امون خدا…آخه مگه یه آدم چقدر می‌تونه یکی دیگر و دوست داشته باشه که هنوز یارو نرفته غصه رفتنش و میخوره؟! چقدر من بی جنبم!

نمی‌دونم چقدر قلط خوردم و این سمت اون سمت رفتم اما با باز شدن یهویی در بی اراده چشمام و بستم و خودم و به خواب زدم.

صدای آرومش که انگار داشت با کسی حرف میزد اومد

_آتنا خواب

….

 

_نه خیلی خستس نمی‌تونم بیدارش کنم… میگم بهت زنگ بزنه

 

سکوت شد و معلوم بود که تماس و قطع کرده اما صدای بسته شدن در نمیومد و بیرون نمی‌رفت، همین طور که چشمام بسته بود متوجه شدم تخت بالا پایین شد و نفس تو سینه ی من حبس!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل
شما هم بد قول وبی برنامه شدی نویسنده جان ؟؟؟؟
یلدا
یلدا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنون عزیزم،لطف کردی

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x